.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

عنوان ندارم

جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۰۲ ق.ظ
سلام

دیروز صبح ساعت 6 پاشدم و با مامان راهی پیاده روی شدیم و اما به نرمش نرسیدیم 

توی راه خیلی حرف زدیم

خوشحالم که مامانم حرفاشو راحت میگه و دردِ دل میکنه 

گذاشتم از همه چی و از همه جا حرف بزنه و شدم دو تا گوش شنوا و مشتاق برای مامان

حرف زد و با حرفاش توی رویا بودم حرف زد و راحتر از همیشه و گوش دادم

با دل و جون

که گفت بهار برگردیم من پام درد میکنه گفتم چشم

از خیلی چیزها یاد کریدم از خیلی چیزها حرف زدیم از کسانی که سالهای پیش همراه همیشگی پیاده روی بودن و حالا همراهمون نیستن و رفتن به دیار باقی

خدا بیامردزت حاج خانوم دلمو بدجور راهی این روزا کردی هنوزم توی خاطرم نبودنت گنجونده نشده و فاتحه های من همراه همیشگیته من شما رو یادم نمیره هیچوقت کاش اینقد زود تنهامون نذاشته بودی 

یادت شاد و گرامی

خلاصه برمیگشتیم و مغازه های که قبلا اجاره بودن و الان با تلاش خودشون به سه دهانه مغازه تبدیل شده بود و به بهترین ها تبدیل شده بودن

و از خونه های که قبلا زمین بودن و حالا شدن خونه چند طبقه

از مسجدی که همیشه درش باز بود و الان مسئولش کسی شده که شب شهادت در مسجد میبنده 

از میوه فروشی که خودم یکی از خریدارای همیشگی بودم (زمان عمل ِمامان)

از گل فروشی که چند بار بدلیل اتصالی سوخت و تباه شد و دوباره از نو شروع کرد

نزدیک خونه که رسیدم من خیس عرقو مامان رنگ پریده

بروی خودم نیاوردم فشار روش زیاده امده بود قرار بود بعد از عملِ اولین پا دومین پا رو هم عمل کنه که روزگار سازگاری نکرد و با کلی داداگاه بابا مواجه شدیم 

حالا که فکر میکنم از زحمتای اون سال هیچی نصیبمون نشد جز کلی بی پولی و حساب خالی و خرجی روزگارمون

اما زنده موندیم و ی یاعلی گفتیم و من با مامان از صفر شروع کردیم و هرکاری که شد کردیم کم هنری نداشتیم و هنر خودمونو به فروش گذاشتیم و خدا برکتشو داد و میده همچنان خرجیمون خودمون درمیاریم

رسیدیم خونه دیگه از حال میرفتم ی چایی خوردیم و مامان مربای تازهِ آلبالوی که رو گاز بود و با کره آورد نشستم خوردمو بعدشم پیش بسوی حموم 

دیگه خاله پری گذاشته رفته و من شادتر از شاد بودم که میتونم برم سر سجاده و با خدا بریم تو خلوتهای عاشقونه 

من ناز کنمو و خدا غرقِ بوسه های خداییشُ روی پیشونیم 

اونقد ذوق زده بودم که میخواستم سریع اذان بگن بپر رو سجاده و سجده پشت سجده

اشکای نیمه مونده بغضم راه افتاد عاشق سجده هااااااااتم خدااااااااااا

ی دوش حالمو دوباره دگرگوووووون کرد و شادتر امدم بیرون

موهامو خشک نکردم تا خودشون خشک بشن

زنگ زدم آقایی و دیدم بله هنوز خواب تشریف دارن و بیدار نشدن ی ساعت بعد دوباره تکرار کردم زنگ زدنمو 

خلاصه کارای مامان یکم انجام دادم و فققط ضعف داشتم و ی صبحونه مفصل خوابو مهمون چشام کرد اما من نخوابیدم و خودمو سرگرم کار کردم 

کمد لباسامو بهم ریختم و با هرکدومشون خاطره پشت خاطره یاداوری شد

باهاش خاطره کاشتم و خاطره شادی برداشتم 

وسایلم مرتب شدن و با کلی خاطره های چیده شده

همون حین که تختخواب مرتب میکردم آقایی تماس گرفت و مثل همیشه ی انرژی دیگه اضافه شد

آهنگ وبلاگ بود و فضای دل من و حرفای شیرین بینمون

بعد از شنیدن حرفا بین من و تـــــــــو

نزدیک اذان که شد دِلَم پر کشیـــــــد پُر از نیااااااااز پر از خواستن اون لحظه 

و قار قور شکم شروع شد

سجادمو پهن کرد برای دعوت به مهمونی خدا

برای ناهار آماده نشده 

ی اجازه نصفه نیمه پیش بسوی ناهارو  مهمونی خدا

ناهار که خوردم و ظرفاروشستمو آشپزخونه مرتب کردمو و رفتم جاروبرقی آوردم توی اتاق و دل اُتاقمو صابون کشیدمو بروی روی بهش دادم و پیش بسوی خدا

بعد دوباره صحبت های من و تـــــــــو

و عذر تو برای راهی شدن 

که خبر نداشتم کجا و چرا

منم بدون سوال راهی کردن تو با عشق

ونخوابیدن و نگرانی من ودل به کار نبستن و روی تخت دراز کشیدم 

بعد از ی ساعت و درخواست شارژ 

جواب دادن به درخواستت

بعد از ی ساعت خبری که شادی و خوشیمو ازم گرفت هنگ کردم حالیم نبود(گرفتن افسر ماشین که هیچ مدرکی نداشت)

بارون چشاااااااااام بارید وبارید 

و حرف زدی کنترل نتونستم بکنم گذاشتم رها بشن 

دلخوری آخر تو و راهی شدن من به شیفت ساعت 7.30

امید به دیدارمون ساعت 12.30شب

* مسافرامونو با ی خدابهمرات مسافر خدا کنیم که احساس تنهایی نکنن

* ممنونم خدا بابت مصلحت دونستن برای اتفاقی که فکرشونمیکردم 

  • ادم و حوا

نظرات (۵)

سلام بر بهار خانومی ورزشکار امیدوارم همیشه خوب و سلامت باشی باز که وبت آهنگ داره‏(گریه‏)‏

پاسخ:
پاسخ:
سلام ممنونم
کاری نمیتونم برای اهنگ دار بودن بکنم شرمنده
  • زینب (مسافرکربلا)
  • سلام بهار جون
    منم گاهی بامامان میرم پیاده روی اما بیشتر وقتا بعدش یه نیم ساعتی میخوابم
    چقدر قشنگ و عاشقونه منتظر لحظه اذان میشی البته حتما خدا بیشتر از تو منتظره

    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام زینب جان
    خوب کاری میکنی پیاده روی روحیه رو تقویت میکنه
    خیلی آرومم
    کاش منم مثل تو بودم
    کاش منم با خدای خودم خلوت داشتم
    کاش و هزاران کاش دیگه
    بهارم مواظب خودت باش

    پاسخ:
    پاسخ: توکل کن مینا جان
    اروم میشی

    عاشق اهنگ وبتم البته بعداز اهنگ وب خودم

    پاسخ:
    پاسخ:
    مرسی
    خدا پشت و پناهشون :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی