اتفاقای امروووووووز+ عکسای پست قبل
خلاصه ظهر که ما از پله سقوط کردیم
کم چلاغ بودیم چلاغ تر شدیم
هیچی دیگه یکم تقویتمون کردن دلمون بحال آمد
خلاصه تا عصر که امدم پایین و سیستمو خاموش نکرده بودمو گوشی تو اتاق مونده بود
یعنی رفتم چایی دم کنم و برگردم اینو خاموش کنمو وگوشی بردارم ببرم پایین
چون هوا خنکتره یکم دراز بکشم که مامان گفت چایی دم نکن میوه خوردن چایی نمیخوان
منم خاموش کردمو نمیدونم تلویزیون چی نشون میداد هیچی دیگه یهو دراز کشیدن همانا
وسیستم روشن و گوشی دراتاق ماندن همانا
خوابم برد و یهو از خواب بیدار شدم یادم امد که سیستم روشنه و گوشی تو اتاق
از نگرانی این که یوقت اقایی اس نداده باشه یا کسی نرفته باشه پای سیستم نمیدونین خودمو چطوری رسوندم تو اتاق
حالا این دستم کم درد میکرد دردش تا پشت گردنم رسیده بود
گوشیو ی نیگاه کردم دیدم نه آقایی اس نداده
وسیستم فنش روشن شده یکم از روی تخت برداشتمش که زودتر خنک بشه
هیچی دیگه خوابالو خاوابالو حرف میزدم
بعدشم مامان صدام زد بیا چای به لیمو بخوریم یادتونه که؟؟؟؟
خوشمزه اس یکم خوردم مامانم گفت چرا دست چپتو تکون نمیدی گفتی درد میکنه
گفت ای بابا ی روز خونه بودی اینجوری شد؟
هیچی دیگه خلاصه امدم پا سیستم یهو صدای داادش دومی امد
که مامان گفت اون عکس رادیولوژی چیه دستت
که پریدم پایین
وااااااااااااااااااااااااای
بازم تصادف داداش کوچیکه (سه سال از من کوچیکتره)
مامان شروع کرد
چند بار گفتم نرو نمیخوام بری
بیا برو کارای سربازی رو بکن بیا برو سربازی دیگه چقد میخوای این پا و اون پا کنی؟
هیچی دیگه دوباره حال هوامون تصادفی شد
طرف ی موتوری بوده بخاطر این فوتبااااااااال (حالم ازش بهم میخوره ) گاز گاز میکنن توی خیابون اینجوری عابر پیاده رو میزنن و دِ فــــــــرار
هیچی زانوش داغون شده دیگه خش خشی
خون مالی شده
هیچی مامان گفتش به داداش دومی برو خانمتو فندق عارفو بیار
اونم میگفت من نمیرم
خلاصه بابا رقت دنبالشون
امدیم ی شامی خوردیم
که همونجور نشسته بودیم داادش سومی آمد با ی کله ورم کرده
مامان گفت تو دیگه چیکار شدی
گفت تو مغازه مشتری امده ی وسیله میخواسته امدم از قفسه بردار
از قفسه بالایی کله چراغ؟؟؟ همچین چیزی گفتش افتاده رو سرم
شانس اورده بود نشکسته
هیچی دیگه
مامان گفت خو دیگه سه تا از صبح مجروح دارم دیگه برین بخوابین من اعصاب ندارمو این جور چیزا
بعدشم منو چپ چپ نیگا میکرد گفتم خو من چیکار کردم
خلاصه امدم توی اتاق قایم شدم
خندم گرفته امروز سه تامون داغون شدیم
+ عکسای دو پست قبل قراره اضافه کنم
درب ورودی زیارتگاه
ضریح و آرمگاه
تلاش عارف بزای انداختن اون پول
اینم نماز مغرب و عشاء(که قسمتم نشد)
تک تکتونو دعا کردم نائب الزیاره همه بودم
*ممنونم خداجون که هممون سالمیم
- ۹۲/۰۳/۲۸