سلام . اقای

خب داستان من اینه 

یه داداش دارم که پدر منو در اورد 

جریان اینه این داداشم 

زر برشیکست شد 

حالا من بودم با بدهیای داداش چون نداشت به هر شکلی تا اونجای که یادم میاد بیشتر از 20 ملیون بهش کمک کردم

کار اخرم یه نیسان خریدم دادم بهش کار کرد نمیدونم چه غلطی کرد باز بدهی بالا اورد اینی اون ماشین یخجال دارو خریدم بدهی داشت گرار بود از صفر شروع کنه 

گذزشت

دیدم نخیر نشد تو این کار هم بدهی اورد گفتم داداش بسمه من دیگه نمیتونم گفتم بشین نمیخواد کار کنی 

روزای بود که هی میومدن مغازه برا حساب واقعا دیگه برام عصاب نمونده بود 

بهش خیانت شد بد جوری هم خیانت شد گشت دیدم میگه منو بفرس برم کیش گفتم ببین  داداش خودم زیره بدهی هستم 

گفتم این اخرین باریه که دارم دیگه دستتو میگیرم یکو پوصد نقد گذاشتم تو جیبش گفتم برو خدا پشتو پناهت رسید 

پولام تموم شده موندم چیکار کنم هر هفته فکر کنم براش پول میزدم 

دیگه کارت به استخونم رسید 

شده بودم زیره صفر باره اخر گفتم ببین داداش اینجا باز دارم به زن داداش کمک میکنم بفهم دیگه نمیتونم

باز زدم به حسابش گذشت باز زنگ زد گفتم بهت گفتم بابا داره اقساد بانکتو میده منم دیگه زیره صفر هستم 

گذشت عصاب نمود برام خودمم دیگه رفتم زیره بدهی 

مغازع دیگه فروش قبلیرو نداشت 

خیلی بد کرد بام الان اگه اینجوری نشده بود من هم خونه داشتم داشتیم زندگیمونو با خانومی میگردیم 

ولی اینو خوب فهمیدم 

گر ز حکمت ببندد در ز حکمت باز کند دره دیگری  

خلاصه الان که دارم مینویسم میخوام نفس بکشم 

باز امیدم به حق هستش خدا برامون دعا کنید 

الان داداش هم دیگه یه جورای سرش گرم هستش 

حالا ما موندیمو داداگاه داداش چون نمیدونم یه جورای سره چک های داداش به بابا شکایت کردن

دعا یادتون نره مرسی از همتون