سه شنبه اخر سال

همینجوری امدم بنویسم از صبح یکسره اینور اونور میدوم ماشالله چقد لباس کثیف شده وای گوشت هارو هم چرخ نکردم 

خونه هم جارو کردنش مونده و گردگیری اخر سال

باز جاروبرقیمون خراب شده فک کنین کمر دیگه برام نخواده موند 

یکم کم خواب شدم که ایشالله سال دیگه درست میشه فک کنین فقط سه روز دیگه مونده ی سال جدید بیاد اونم پر از شادی و خنده

الان از کمر درد و دست درد امانم بریده خلاصه هلاک شدم

همه خونه ها رو جارو کشیدم و گردگیری کردم هرچی مبل و میز کمد بود برداشتم زیرشون تمیز کردم اخرشم اتاق خواب موندش

کیک اورد داداشم و بچه ها شو وخانمش اورد فعلا پدر گرامی خبر نداره که تولدشه

بتونم حتما عکس از کیکش میگیرم و میام میزارم فردا اخرین روزی که میام مینویسم و دیگه تموم تا برم مسافرتو برگردم 

الان صدای ترق ترق و گرومپ گرومپ نارنجک میاد تو خیابون هنوز خوبه اینجا بارونیه

هنوز وسایل و لباس برنداشتم برای مسافرت خداییش خیلی کار داشتم هنوز نصفش مونده

انگشتام تمام پوست شده و میسوزه