باز نمیدونم چمه و اشکام روونه
اصلا حال خودمو نمیدونم
نصف وبلاگای که رفتمو پاک کردم
چون از قدیم گفتن هر رفتی امدی داره اما وقتی من میرم و خبری ازشون نیس همون بهتر که منم نرم و کلا پاکشون کردم
ی ساعتی هست چشمام به صفحه مانیتور خشک شده
دو تا جشم پر از اشک
خیلی ناراحتم احساس میکنم هوای نیس که نفس بکشم
نمیدونم چرا نوبت دندونپزشکی انقده عقب میفته
به همین راحتی تموم شد
اما دلا بدجوری چروکیده بدجوری داغون پاغون شد
امشب وقتی داشتم از در حیاط بیرون میومدم
صورت عمه کوچیکمو بوسه زدم و گفتم نبینم بی تابی میکنی ها روحشو شاد کن حتی اگر به صلوات شد
همه چی بخوبی و خوشی تموم شد و خرج هفتمشو از الان به ی خیریه
ولی این سه روز براش کم نذاشتیم از هرچی که بگیم
دیروز تا بعد از اذان ظهر بععد از رفتن مهمونا من و عمه و اون یکی عمه دیگه و دختر عمه و پسر عمه نشستیم ی دل سیر قران خوندیم بعد رفتیم رستوران چون مهمونا منتظر بودن