.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

۱۰۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

دیگه کم کم داره پیشرفته میشیم

با پیام کوتاه عروسی دعوت میکنن

ی خنده ای گرفته بود منو که خدامیدونه

گفتم والا همه جور ولخرجی کردین همین کارت میفرستادین بهتر بودها

بقول عروس خانوم انقده لباسته انقده ارایشگاهته انقده گلفروشیته

خو خنده نداره برداشتی ساعت و روز و تالار پیام دادی؟

میگن  از قدیم الایام جیب خالی پوز عالی همینه دیگه

  • ادم و حوا

یادم میامد

کوچک که بودم چادر مادرمو مینداختم سرم

همیشه میخوردم زمین

اولین چادری که برام دوختن

چادر جشن تکلیفم بود

بقدری عاشق اون چادرم بودم که خدا میدونه

تا اول راهنمایی

همسایه ای داشتیم که خیلی دوستش داشتم

چادری از مادر خودش که سبک بود برایم کوتاه کرد و کش انداخت

سرم کردم چادری که انقده سرم کردم که رنگش به سرخی رسید

اخرش هم پاره شد

دیگر چادری نداشتم تا دوم دبیرستان

که ی چادر مشکی گلدار از کربلا همسایمون اورده بود برام

اونو دوختم امدم سرم بذارم داداشم برگشت گفت اینو سرت نکنی بهتره

ولی بخاطر اینکه فرم مدرسه رو ابی نفتی کرده بودن من همون چادر نازک ترجیح دادم و پوشیدم

انقده با افتخار چادرمو گرفته بودم که 

مامانم چادری که خودش داشت داد بهم 

منم تهشو کوتاه کردم و سرم کردم

از دوم دبیرستان بطور رسمی چادر میذاشتم

فقط وقتی توی فامیل خودمون بودیم مانتو شلوار سنگین میپوشیدیم که از پیش دانشگاهی کلا چادر نذاشتم کنار

حتی وقتی عروسی ها چادرم سرم بود

از اون زمان دیگه همه چی برام عوض شد

چادر به دید ی حفاظ سرم کردم

بخاطر امنیتی که بهم میداد



  • ادم و حوا
نمیدانم

چرا برا بعضی چیزا خیلی کوچیکم

برای بعضی چیزا خیلی بزرگم

امروز پنج شنبه اس اولین پنج شنبه سال 93

بازم دلم گرفته 

و این پنج شنبه ها کی میخواد تمموم بشه

کی میخواد این اشک ها پایان بگیره و جاشو به لبخند بده

این روزها خودمو با تابلوفرش سرگرم کردم

هرکس ی جوری نامیدم میکنه

اما من دل سپردم به امیدی که خدا توی دلم روشن کرده

کاش اینقدر زندگی تراژدی نداشت

فردا چهلمین روزی که بی بی از پیش ما رفته

همه از عزا درامدن جز خانواده ما و عمه کوچیکه که با ورود به هرجایی چشاش نمناک میشه و گوشه روسریش نم چشماشو میگیره

فردا بالاواقع ما هم از عزا درمیایم 

فردا عزادار های ظاهری تموم میشه خط چشا پررنگ تر رژ لب ها براقتر و صورتها خندان تر

زندگی یعنی همین!!!

ی چیزی رو خوب فهمیدم میون اون همه دختر برای کار من خوبم برای شادی دخترعمه ها و دختر عموها


  • ادم و حوا
ای خدا

نه شکایت میکنم نه گله

هیچی نمیگم هیچی ِ هیچی 

فقط بگو 

بگو 

* بهم ریختم حوصله هیچی ندارم  نظرات باز میذارم 

  • ادم و حوا

زندگی با تو چقدر قشنگه...خوب من...

آسمون عشق چه آبی رنگه....

سر بذارانم به روی شونت...شیرینم...

وقتی که خسته از این زمونه م...

وقتی دلت میگیره

وقتی اونقده بهم ریختی که هیچی ساکتت نمیکنه

ی دوس میاد و اهنگ پیشنهادی میذاره توی وبلاگش و جای دونه دونه اشکات به ی لبخند عوض میکنی

* اعتراف نوشت : یادمه  پنجم ابتدایی بودم تازه امتحانای خرداد تموم شده بود منو بزور عمم بردش خونشون مشهد این اهنگ اونجا روی بورس بود عاقا ما رو تمرین رقص میدادن ما که بلد نبودیم اونم چی عصرا که میشد اینو میذاشت میگفت بیا برقص ما که چیزی حالیمون نبود بسی برای خودمون حرکت موزورن انجام میدادیم شما نشنیده بگیرید اینارو

خلاصه ی دامن چین چینو و ی بلوز خردلی رنگ مال دختر عمه رو تنمون کردن و بردن مولودی

  • ادم و حوا
حوصلم سر رفته اساسی

سرمو میذارم رو دستام و فکرمو رها میکنم

ی وقت میبینم ی جاییم دور  دور دور

چقده شیرین بود اما سرمو برداشتم دیدم ای داد بیداد چقده

حوصلم سررفته

سال پیش این روزا خیلی خیلی دور بودم از این اتاق و تخت

مسافرت بودم

  • ادم و حوا
بریم مسافرت نریم مسافرت

داریم شیر و خط میندازیم 

تا چهل بی بی هستیم ولی بعدشو نمیدونم

نهم که من نووبت دندونپزشکی دارم بقیشو خدا میدونه

معلوم نیس چیکار کنیم

هنوز 10 درصد موافقن بریم مسافرت 

معلوم نیس چطوریاس

جایی که میخوان برن سرده و احتمالا که منصرف بشن و اونجا نرن

بقول اقایی هرچی پیش اید خوش اید ان شالله که هرچی صلاحه اتفاق بیفته

  • ادم و حوا

مثل بهار که با امدنش به طبیعت روحی دوباره میده

از نو شروع کن

مثل من

منی که بقول خودم خیلی خوب بودم

اما امدم توی دفتری نوشتم دیدم وای بر من

وای بر منی که چقده اشتباه دارم

وای بر منی که اشتباهاتمو قبول نمیکم

وای بر من

امدم از نو شروع کردم

شروع کردم از ب بسم الله

هنوزم امیدی هست به نو شدن

  • ادم و حوا

به رویاهات فکر کن

به آینده نه چندان دور

همه از آن توست

فقط توکل کن و محکم قدم بردار

  • ادم و حوا
شب تازه ار راه  رسید

بوی قورمه سبزی فضای خانه را عطر اگین کرده بود

بوی برنج دم کشیده

بوی خیار گوجه های خرد شده کنار بشقاب

عجیب بوی وسوسه انگیزی راه انداخته بودن

من دو تا دخترای داداشم توی اتاق بودیم

این کوچیکه منو هلاک کرد بسی

میبردمش پایین تا میخواستم برگردم اتاق دستاشو بالا میگرفت که بغلم کن و ببرم بالا ی چیزی میگفت  و من نمیفهمیدم

میاوردم بالا چند دقیقه میگذشت باز بوسه بارانم میکرد که ببرمش پایین

دیگر من میان رفتن و برگشتن مانده بودم

رفتیم شام بخوریم 

سفره نیمه باز مونده بود که همه یکی یکی نشستن

تازه غذا کشیدیم که بخوریم

صدای زنگ ایفون بصدا درامد

مهمان بود

وای دایی بود و اهل و عیالش

چشمان مادرم برق میزد از خوشحالی

دوباره بوسه های از جنس تیزی اما شیرین

حرفای دلم"دایی کجا بودی تا بحال خواهرتو غریب گذاشتی ها چند ساله یادت نمیاد ی خواهر داری"

صدای نوه های دایی خونه رو پر کرده بود

موقع رفتن دوباره زن دایی و دایی مرا بوسیدن 

هنوز بوسه هایش تیزی ریش هایش رو صورتم حس میشود

چقد این بوسه ها شیرین بود و تیز 

چقد از صبح که رفته بود دلم تنگ شده بود

قیمت این مهمانی شد ی غذای یخ و از دهن افتاده و نصف و نیمه اما واقعا ارزید به شادی مادرم

* خدا کند ما رو یادش نرود و گهگاهی سر بزند


  • ادم و حوا