.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

۱۰۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

سلام

بدلیل نبود اب دیروز که نشد ی دوش بگیریم ی قطره اب نداشتیم 

بی انصافاا همسایه ها پمپ گذاشتن ما هم که کلا اب نداشتیم

هیچی نصف کارا رو بعد سال تحویل انجام دادیم

امسال خیلی خیلی بیشتر از سالهای دیگه مشتاقانه سفره هفت سین انداختم دلم نمیخواست سال جدید با فکرای پریشون ناراحتی اغاز کنم

سفره  انداختم که دلمون به شادابی سبزه به تندی سرکه به طراوت سیب به طعم سماق به ضمختی سنجد و به پختگی سمنو و به حساب و کتاب سکه باشیم

میخواستم نشون بدم که از سال جدید میخوام ی فرد قوی بسازم توی زندگیمون

قبل از سال تحویل رفتم سرخاک بی بی (باباحاجی[پدربابا ]شوهر عمه /ننه کولو[زن اول باباحاجی] بی بی[مادر مامان]  اقوام دور و نزدیک و خیلی های دیگه و همسایه ها)

برگشتیم خونه 

سال تحویل با گوشی بابا داشتم سوره یس

اسم ها توی ذهنم رژه میرفتن

لحظه های ناب دعای تحویل سال

لحظه های عشق و عاشقی

لحظه های لب های خندون

سال تحویل شد

زن داداش اولی امد روبوسی کردیم

مادر کم پیش میاد بوسم کنه گفتم مامان بوسم کن دیگه منو بوس کرد اونم چهارتا 

راهی خونه بی بی شدیم

مهمان های زیادی امدن خونشون منم کلا سمت همه کاره اشپزخونه بودم

نمیدونم ساعت چند برگشتیم

که داداش دومی و عیالش و دو تا وروجک امدن خونمون

پذیرایی کردیم و نشستیم چشمام باز نمیموند موقع رفتنشون حتی جلومو نمیدیم از صبح زود بیدار بودم

شب تا 1.30 بیدار بودم و بعد خوابیدم دوباره 5.30 صبح بیدار شدم فشار اب خوب شده بود دوش گرفتم و اماده شدیم رفتیم خونه بی بی 

8 خونه بی بی بودیم

چای دم کن چای بریز ظرف اماده کن میوه بچین میکادو بچین خرما بچین چاقو بیار ظرف بشور 

شدیم همه کاره بی بی

ذوق داشتم ی اشپز خونه بود و ی من

ی حس خوشحالی برای عیدی بی بی

ناهار نگهمون داشتن ابگوشت بود

چقد چسبید تقریبا تا سفره چیدیدیم و و خواستم لقمه ناهار بخورم همه نیمه غذا بودن

همه پا شدن منم گرم نااهر خوردن خیلی خوردم وقتی سرمو اوردم بالا دیدم ای داد بیداد من تنها سر سفره ام و همه رفتن کنار

خیلی اروم غذا میخورم اما خوب خوردم

بعدشم رفتیم سرخاک بی بی

که توی راه بودیم زنگ زدن مهمان امده خونه خودمون 

تا رسیدیم خونه چایی  و خرما اورده بودن

سریع توی اشپزخونه خودمو رسوندم و میوه چیدم

تا همین ی ساعت پیش مهمان ها در رفت و امد بودن 

خیلی شلوغ شدش خونمون

روحت شاد پدر عزیز

روحت شاد بی بی 

روح همه رفتگان شاد

  • ادم و حوا
سلام  سلام سلام 

خب امروز یه روزه خوب خوب هستش شب که کلی با خانومی حرفو اس اینا زدیم نه خیلی زیاد ها ولی یه اس بازیو این چیزا داشتیم 

خانومی هم که مث همیشه کلی دعا کرد که خیلی ازش ممنوم واقعا یه خانوم به تمام معنا هستش این خانومی من هرچی هم ازش بگم کم گفتم بچه ها دعا یادتون نره انشا الله به لطف خدا همگی زندگی خوبی رو این کره خاکی داشته باشیم 

  • ادم و حوا
سلام به همه به همیه اون های که میخونن و نمیخونن

سال تحویل ما اولین سالی که بابا نبود 

اولین سال تحویلی که سفره هفت سین نداشتیم  از اول بگم تو مغازه بودم سرم شلوغ وقت کردم ان شدم یکمی 

با خانومی حرفیدم دیرو زو میگم که فکر میکرم فرا عید هستش خلاصه فهمیدم نه بابا امروز عید هستش 

زودی جمو جور کردم رسید دره خونه سال تحویل شد رفتم اشپز خونه دیدم مامان داره با گوشی با داداش حرف میزنه و داره گریه میکنه خودمم داغون داغون بودم جلو خودمو گرفته بودم گریه نکنم گفتم مسعود داداش کوجیم کجاس گفت حیاط رفتم حیاط دیدم مادر بزرگ هم هستش گفتم عید تون مبارک تو حیاط با مامانو مادر بزرگ رو بوسی کردم 

مامان رفت طرف مسعود دم پله ها واستاد بود برا رو بوسی رفت تو بغل هم گریه یهو مسعود از حال رفتو از پله ها رفت تو حیاط فقط خدارو شکر سرش جای نخور حمله عصبی باز بهش اومده بود وقتی اینجوری میشه بدنش مث یه تیکه سنگ میشه

یه لحظه دیدم که تو حیاطم زیره سرشو گرفتمو هی مسعود مسعود میکنم دیدم نه نمیشه نفس نمیتونه بکشه محکم دو سه تا زدم رو سینش نفس کشید اب میزدم به صورتشو از این کارا به مامان هم گفتم زنگ بزنه به 115 خلاصه بهش فرا درمانی هم داده بودم یه جورای به حال اومد تو اون وقت ها هم یه حرصی میگیره منو ناز شو کشیدمو ماشاژ دادمو از این کارا گفتم با تشو بشین حرف کوش نمیداد یعنی هیچ وقت حرف گوش نمیده 

پاشود با پا های خودش رفت تو خونه

115 هم رسید هی فکر میکرد مواد زده گفتم ببین 10

باره داری میپورسی دارم میگم نه مواد زده نه سیگار نه قرص

برگشت گفت ترامادل چی دیگه هیچی نگفتم فقط نیگاش کردم خودش فهمید دیگه عصاب ندارم گفتن باس ببریمش بیمارستان 

این مسعودم گفت نه که نه گفتم پاشو اذیت نکن گفت نه نمیخوام چون وزنش هم خیلی زیاده نمیشه تکونش داد که میخواستم با کله برم تو دیوار خلاصه اونا رفتن یکم که نیشسته بود پاشد رفت تو حیاط جوجه هارو کباب کنه که باز با ناز کشیدن گفتم کافیه خوبه دیگه زیادن بیان تو اوردیمو خوردیم با مجبوری خلاصه مهمون اومدو رفتو یکم خندیدیم حالو هوامون عوض شدش خانومی حال جون اقای بخند خوشم به خنده های تو راستی سال همگی مبارک دعای که دارم برا همه سلامتی برا همه هست و زندگی سال و بار کت و روزیه حلال یا حق 

  • ادم و حوا


کارت پستال های بسیار زیبا برای تبریک نوروز 1390 - www.RadsMs.com

عید همگی مباااااااااااااااااارک

زمان سال تحویل سوره یس میخوندم به نیابت از همه و کلی دعای خوشگل کردم براتون

* سالی که نیکوست از بهارش پیداس

  • ادم و حوا