زنگ صداتو دوست دارم ، مثه لالاییه
برق چشات دوست دارم ، شب مهتابیه
عطر و هواتو دوست دارم ، بوی بارون می ده
طرز نگاتو دوست دارم ، به آدم جون می ده
بایگانی
- شهریور ۱۳۹۴ (۱)
- مرداد ۱۳۹۳ (۵۳)
- تیر ۱۳۹۳ (۱۱۷)
- خرداد ۱۳۹۳ (۱۳۳)
- ارديبهشت ۱۳۹۳ (۱۵۲)
- فروردين ۱۳۹۳ (۱۰۴)
- اسفند ۱۳۹۲ (۸۷)
- بهمن ۱۳۹۲ (۶۳)
- دی ۱۳۹۲ (۸۴)
- آذر ۱۳۹۲ (۹۲)
- آبان ۱۳۹۲ (۱۰۰)
- مهر ۱۳۹۲ (۱۳۰)
- شهریور ۱۳۹۲ (۱۳۸)
- مرداد ۱۳۹۲ (۱۴۸)
- تیر ۱۳۹۲ (۱۳۵)
- خرداد ۱۳۹۲ (۸۱)
- ارديبهشت ۱۳۹۲ (۹۱)
- فروردين ۱۳۹۲ (۲۸)
- اسفند ۱۳۹۱ (۸۲)
- بهمن ۱۳۹۱ (۷۸)
- دی ۱۳۹۱ (۴۲)
- آذر ۱۳۹۱ (۶۵)
- آبان ۱۳۹۱ (۱۴)
- مهر ۱۳۹۱ (۶۲)
- شهریور ۱۳۹۱ (۸۱)
- مرداد ۱۳۹۱ (۵۷)
- تیر ۱۳۹۱ (۳)
آخرین مطالب
-
۹۴/۰۶/۲۶دلم گرفته خدا
-
۹۳/۰۵/۲۲عشق مختص خداس
-
۹۳/۰۵/۱۴رد پایِ خود خدا
-
۹۳/۰۵/۱۴سکوت...
-
۹۳/۰۵/۱۴برای خوشبخت بودن باید دوید
-
۹۳/۰۵/۱۴من میخوام خوشبخت باشم....
-
۹۳/۰۵/۱۳بار الها بخاطر امروزم ممنونم
-
۹۳/۰۵/۱۳غروبِ دل انگیزم
-
۹۳/۰۵/۱۳امدم ...
-
۹۳/۰۵/۱۳صبح بخیر
پیوندهای روزانه
سلام
صبح بخیر
دیشب تا رسیدم رو تخت هیچی نفهمیدم
از خواب پریدم
گوشی زنگ میخورد
فک کردم قول وقرارمونه و اذان صبحه و قرار با هم نماز حاجت بخونیم
اما گیج بودم
صدایم را نمیشنید میگفت اس کنم
ساعت گوشی رو بزور نیگاه کردم
ساعت 2.11 دقیقه
دیگر هرچی اس دادم جوابی نرسید
من موندم ی دنیا فکرای که نمیخواستم با فکرش استرس بیاد توی ذهنم
و تا صبح از این شونه به اون شونه
و غلت زدن روی تخت
* خدایا تو که میدانی چه میخواهم میشود میسر کنی؟
وقتی توی اوج گرما
راهی ی تشیع جنازه میشی
توی تشیع مادربزرگ مسئول بیمارستان شرکت میکنی
و میری سرخاک
بعدش اتمام مراسم
میری سر خاک عزیزای که دیگه پیشمون نیستن
نظرتون چیه؟
اخه چی بهش بگم؟
| دوشنبه 25 فروردین1393 ساعت: 11:16 | توسط:تغ | ||||
| عقده ای جد و آبادته داهاتیه بیشعور | |||||
| وب سایت ایمیل | [خصوصی] | ||||
| درهم برهم | |||||
ادرستو پیدا کردم خوب جایی امدی دلتو خالی میکنی چون عین خیالم نیس واگذارت میکنم بخدا
همینکه امثال تو اتیش میگیرن کافیه
سلام
صبح بخیر
خوبین؟
عاقا من موندم این چه مدلشه میام زل میزنم به صفحه هیچی نمیتونم بنویسم
فک کنم نیم ساعتی هست فکرم برا خودش میگرده
و اما اندر ماجرا
میگن دنیا رو هرجور بگیری همونجور از دستت میره
دیشب خودم سرمو حنا گذاشتم با کاکائو و چایی تا کمی جوون بگیره موهام
خلاصه اینکه از دیشب سرم حنا بود تا صبح
اقایی دوبار بیدارم کرد تب داشت از دیروز امده بود خونه تا اسراحت کنه اما مگه گذاشتن
منم که از صبحش عین کوزت بودم هلاک شدم تا زیرزمین تمیز کردیم حداقل مرتب سازیش تموم شده باز روضه افتاد عقب و به فال نیک میگیرم شاید من از تقدیر خبر ندارم
و بعد اینکه صبح چشم باز کردم رفتم حموم موهامو شستم
الان بوی حنا توی دماغمه
موهامم قدری نم داره که باید خشکشون کنم
خو بعد از یکم کوزت بازی امدم
یعنی خسته شدم اساسی
و اما
ی بازی که نفس عزیز گذاششه بود
حالا گفتم این بازی منم بذارم
محتویات کیفتون بدون کم و کاست و تغییر
اول از همه خودم میذارم
دختر بهاریم
دختری تک و دردانه پدر و مادر
دختری از جنس شکوفه های بهاری
دختری از نم نم های بارون بهاری
دختری از سبزه های باطراوت بهاری
دختری ناز و نازپروده
دختری سخت کوش مثل پایان زمستون و اغاز بهار
دختری دردانه خانه
دختری با موهای لخت چون بید
دختری چو باد رقصان
و امروز
بیست و سومین روز بهار
روز اوست
روز تولد و زمینی شدن اوست
تولدم مبارک
در بیست و سومن روز بهار
بیست و سه سالگیم را رها کردم و در سال بیست و چهارم زندگی جا گرفتم
سلام
جایت خالیست
در خنک باد
در جستجوی یار
لب تشنه ماندم
به امید فردا
* قول میدم همه نظرا رو جواب بدم