عمه که باشی
برادرزادت هربلایی سرت بیاره حرفی نمیزنی
عمه که باشی
اتاقت پر میشه از نقاشی های گاه و بیگاه
عمه که باشی
هیچوقت اتاقت از دست دوتا وروجکها در امون نیس
عمه که باشی
اتاقت میشه پناهگاه خاله بازی بچه ها
عمه که باشی
میشی محرم برادرزاده هات
عمه که باشی
میشی ارایشگاه رو به افتاب
عمه که باشی
در عرض ی رب ی هد دخترونه میبافی برای تولدش
عمه که باشی
دلت قنج میره برای عمه گفتناش
عمه که باشی
از راه میرسه میپره بغلت با هیکلی که نصف خودته
عمه که باشی
باید توتو نشونش بدی ممه بهش بدی دستاشو گرفت سمتت بغلش کنی
عمه که باشی
از خوردنی خودت میزنی و میدی بهش
عمه که باشی
زنگ میزنه بهت میگی جان عمه
عمه که باشی
میگه عمه روسریمو مثل خودت ببند
عمه که باشی
میگه عمه بریم نماز جماعت نماز بخونیم
عمه که باشی
کیفت همیشه پر از شکلات و بیسکویییت و ابیموه های که خودت نخوردی
.
.
.
عمه که باشی
با بازیاش بچه میشی
عمه که باشی
باهاش همبازی میشی
عمه که باشی
با صداشون عشق میریزه تو خون و رگهات