.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

۱۰۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

امروز اسمان شهرم به نبود فاطمه گریستن

امروز اسمان شهرم کبود شده از نبود فاطمه

امروز دلم ابری شده از نبود فاطمه

فاطمه کاش بودی ببینی چیا شده

ببینی مهدی موعودمون چیا میکشه از نبودنت

ان شالله عزاداریتون مورد قبول حق واقع بشه ما رو از دعاهاتون فاکتور نگیرید

التماس دعا

  • ادم و حوا
اصلا دلم گرفته

اصلا حوصله ندارم

اصلا دست خودم نیس

اصلا هیچی نمیخوام

اصلا هرچی میشه دلم میگیره

نمیدونم چه حکمتیه که هرچیزی میشه فرتی میزنه به دلم

هرچی میشه اشکم درمیاد

هرچی میشه دلم میخواد بزنم وبلاگو پاک کنم

هرچی میشه میخوام هرچی جلو دستمو نابود کنم

هرچی میشه این نبودتو جبران کنم نمیشه که نمیشه

هرچی میشه خودمو سرگرم کنم نبودت فکرمو درگیر نکنه نمیشه

این دندون لعنتی دندون نشده هنوز

جون میدونم اینجا رو نمیخونی همش غر میزنم 

اصلا خستم

اصلا کلافم

اصلا تعطیلی نمیخوام


خدایا 

چنان کن سرانجام کار که تو خوشنود باشی و مارستگار

  • ادم و حوا

یا علی رفتم بقیه اما چه سود؟

هرچه گشتم فاطمه انجا نبود

یا علی قبر پرستویت کجاس

ان گل صدبرگ خوشبویت کجاس

هرچه باشد من نمک پرورده ام 

دل به عشق فاطمه خوش کرده ام

حج من بی فاطمه بی حاصل است

فاطمه حلال صدها مشکل است


شهادت بانو فاطمه زهرا (س) را بحضوز شما تسلیت میگم.

هوای دلتون بارونی شد و ابری ما رو از دعاتون بی نصیب نذارین

  • ادم و حوا
من برگشتم

بلی مارفتیم سیزده بدر بدر کردیم و امدیم خونمون

ی ساعت توی ترافیک بودیم

خلاصههههههه

و اما رفتیم و ی کوه نوردی کردیم

به تمام معنا له له شدم

الیته ی ساعتی امدم ولی تا ظرفا رو شستم و مرتب کردم شد الان

بماند که رفته بودیم بالا کوه چندتا عکس گرفتیم

راستی دختر عمو کوچیکم برام کادو اورده با دست خط خودش

البته یادبوذی از بی بی جانم بود که من ناراحت شدم عمه کوچیکم بهم نداد البته غیر مستقیم بهشون گفتم من یدونه ام قضیم فرق میکنه

خلاصه امروز دیدم دختر عموم با همکاری دخترداداشم چشمامو باروسری بستن و گفتن سوپرایز داریم

خلاصه برداشته بود اون کتاب ارتباط با خدا رو کادو کرده بود و داخلشو باز کردم دیدم نوشته

  • ادم و حوا

‌ یه آرزو بکن:  ->///////

.

.

.

حالا یه سبزه گره بزن

 



سیزده تون بدر ان شالله

ما هم بعد از کلی کزت بازی از صبح

الان قراره بریم سیزده رو بدر کنیم

راستی رفتین سبزه گره بزنین مجردا برای خوشبخت شدن و متاهل ها برای گره کشایی مشکلشون

ما رو یادشون نره

اگه یادتون بره من میدونم و شما


  • ادم و حوا
ای خدا

فردا سیزده بدر شد

بازم ی سیزده بدر دیگه

امروز کفرم درامد

الهی که همه جوونا خوشبخت بشن الهی آمین

این دختر عمه ام بدجوری رو اعصابمه کلا بهم میریزم

غر بزنم اعصاب مصاب ندارم کلا

عید که کلا همش مهمون امد از کت و کول افتادم رسما

اصلا یکی نیس یادمون بکنه دلمون خوش بشه

ی لحظه فک کردم مردم و من دیار باقیم ی اس میدیم ی جوابی نمیادش

والا نکنه من مردم؟؟؟ و دیار باقیم و کسی پیامو دریافت نمیکنه

خدا یکمی روتو به ما کن بدجوری غر غر میکنم هی روانم پریشونه اساسی

همش میخوام غر بزنم 

ای بابا اخه این چه جورشه این چه مدلشه

همه یار دارن و بی یار ماییم

لباس کهنه بازار ماییم

بی یار ماییم بی یار ماییم

* ی مدت شایید ننویسم اینجا دلم خیلی گرفته یا خودم گم شدم یا کلا گم بودم

اینم وبلاگی از ته دل باهاشم

  • ادم و حوا
چندروزه از اینجا دورم
رمز وبلاگ گم کرده بودم هرچی ایمیل میزدم که رمز بفرستن نمیفرستادن
چندروزه روی گوشی 
دارم نرم افزار نصب میکنم
خداروشکر ی شرکت پیدا شد و قران بشه برنامه اصلی گوشی
نرم افزار اذان داشت اما بدل نمینشست
نرم افزار باد صبا رو نصب کردم
کلا همه چیزم شده خدا و خدا و خدا
انقده اینروزا بارونیم و ی لبخند ملیح روی لبامه
نمیدونم چمه اینو میدونم که باید گذشت و رفت
و جای من چیزی نیس جز ی وجب خاک
کلا بهم ریختم از چی نمیدونم 
  • ادم و حوا
به هرکس میرسم میگن امسال سال توس

به حرفی که میزنم میگن سال توس

به هرچی که دست میزنم میگن سال توس



  • ادم و حوا
دیشب بعد از پست گذاشتن

رفتم به خوابم

طبق شبا

اس و حرف های اخرشب میزنیم و اخرش لالا

هیچی خلاصه رعد وبرق و طوفان بود

از ساعتای 9 شب

که نتونستم اژانس بگیرم خونه و شام بخورم 

بنابراین توی بیمارستان موندم و تا با سرویس ساعت 11.5 برگردم خونه

خلاصه ساعت 11.5 بود امدیم محوطه بیمارستان

اونقده شُمال سرد میزد و صورتتو بوسه میزد (چقده عاطفی حرف زدم اینجاشو)

هیچی دیگه رفتیم بپورسیم این فوریت کجاس که گفتن الان امار بگیرن برمیگردن

خلاصه گفتن اماده رفتن بشیم و امدیم بیرون تا پارکینگ بریم و سوار ماشین بشیم 

چنان جله ای شد(جله = بارون شدید) که تا پارکینگ دویدم خیس خیس شدیم

تا خونه چندتا همکارا رسیدیم و پیاده شدن و من نفر  یکی مونده به اخر بودم

خلاصه اینکه پیاده شدم در حیاط باز کردم و رفتم تو خونه 

دیدم طنز گذاشتن و خنده بازاری راه افتاده و که خدا میدونه

رفتم لباسمو عوض کردم و امدم اشپزخونه میوه شستم و اوردم  

کمی خندیدم پای طنزی که داداش اولی اورده بود اما همش ظاهری 

نیمه های شب بود اما خواب به چشمم نیومده بود تازه چشمام گرمی خواب داشت حس میکررد

که نمیدونم چی خورد به پنجره اتاقم و چی توی حیاط افتاد که همه ریختن توی حال

استرس گرفته بودم سرهیچی

دیگه منم وسط صحبتت با اقایی بودیم که گفتم میخوام برم پایین

ضربه ها محکمتر به شیشه میخورد

تمام استرس ده دقیقه بود بعدش کر کر خنده شد

وقتی ماشین داداش اولی میخواستن کنار ماشین خودمون ببرن

چقده نصف شب سروصدا کردن

چقده سوژه درست کردیم

داداش سومی که اصلا نفهمید چی خانی امده و چی خانی رفته چون طبقه پایین مثل پستو میمیونه صدا به صدا نمیرسه

بعد از پارک کردن ماشین امدن مثلا بخوابیم

با صدای بعدی امد باز همه رفتن تو حیاط

اینو بگم که دستشویی داشتم اما حوصلم نمیکشید برم

دیگه با این وضع عزم رفتن کردیم به حیاط

که دیدیم وااااااااااااای این قرمزا چیه ریخته تو حیاط

انقده خاک و طوفان بود که دیدم فلفل های توی سبد مثل بمب منفجر شدن

همون جا نشستم به کر کر خنده 

حالا هرچی میگن چی شده نمیتونم حرف بزنم

اخرش رفتیم دبیلو سی امدیم بیرون دیدیم ی چیزای نارنجی توی حیاط میزنه

سبد میوه رو طوفان پرت کرده بود توی حیاط میوه ها منفجرشده بود

اینم شد سوژه بعدی

امدم تو خونه بحساب دراز بکشیم اخه پتو و گوشی اورده بودم پایین توی پذیرایی 

مگه خواب به چشمم میومد 

برقا رو خاموش کردن بخوابن مثلا

ی صدای گفت گرومپ

پایین نیگاه کردم دیدم بابا افتاده روی پوشتی 

حالا منو میگی اقا ی خنده ای گرفته میگم برق روشن کن کجا میخوای بری

میگه پارچ اب کجاس ریختتش

میگم پارچ اب نیوردیم که امدش برق روشن کنه پنکه سقفی رو زد یعنی یخ زدیم رفت

عجب شبی بود ها

حالا منم دارم اس میدم به اقایی 

اما فک کنم خواب بود چون جوابی ازش نمیومد

تا خود صبح کر کر خنده بود

این همش نیم صدم اون خنده های ما بود

مامان ی دقیقه ی بار میگفت بگیرین بخوابین دیگه

گفتم با این سوژه های شما خواب به چشم ادم نمیاددیگه

صبح ساعت 10 بیدار شدم تا چشمم افتاد به زن داداش اولی زدم زیر خنده میگه به چی میخندی میگم به اتفاقای دیشب

*قول دادم که بخندم و تا صبح خندیدم راستش خودم بدجوری ترسیده بودم اما کارای اینا رو میدیدم خنده بازاری بود که بماند

+نیاز به اصلاح داره متنم ولی حتما اصلاح میکنم خیلی چیزارو ننوشتم و حتما بعد ی نگاه بندازنین بهش

  • ادم و حوا
وقتی میون اون همه خستگی

بعد از 8 ساعت کار و سرو کله زدن با کلی ادم

اخرش که میای خوابت نمیبره و میای سیستمو روشن میکنی

و نظرات که بازمیکنی 

دونه دونه اشکات سرازیر بشن

از نظرای که با دنیا دنیا احساس سرازیر شدن تو وبلاگمون

ممنونم بخاطر تک تک نظراتتون

سعی میکنم شادتر باشم کمتر چیزی بنویسم که ناراحتتون کنه

قول میدم فردا که بیدار شدم شاد باشم و پر انرژی

  • ادم و حوا