شب طوفانی
رفتم به خوابم
طبق شبا
اس و حرف های اخرشب میزنیم و اخرش لالا
هیچی خلاصه رعد وبرق و طوفان بود
از ساعتای 9 شب
که نتونستم اژانس بگیرم خونه و شام بخورم
بنابراین توی بیمارستان موندم و تا با سرویس ساعت 11.5 برگردم خونه
خلاصه ساعت 11.5 بود امدیم محوطه بیمارستان
اونقده شُمال سرد میزد و صورتتو بوسه میزد (چقده عاطفی حرف زدم اینجاشو)
هیچی دیگه رفتیم بپورسیم این فوریت کجاس که گفتن الان امار بگیرن برمیگردن
خلاصه گفتن اماده رفتن بشیم و امدیم بیرون تا پارکینگ بریم و سوار ماشین بشیم
چنان جله ای شد(جله = بارون شدید) که تا پارکینگ دویدم خیس خیس شدیم
تا خونه چندتا همکارا رسیدیم و پیاده شدن و من نفر یکی مونده به اخر بودم
خلاصه اینکه پیاده شدم در حیاط باز کردم و رفتم تو خونه
دیدم طنز گذاشتن و خنده بازاری راه افتاده و که خدا میدونه
رفتم لباسمو عوض کردم و امدم اشپزخونه میوه شستم و اوردم
کمی خندیدم پای طنزی که داداش اولی اورده بود اما همش ظاهری
نیمه های شب بود اما خواب به چشمم نیومده بود تازه چشمام گرمی خواب داشت حس میکررد
که نمیدونم چی خورد به پنجره اتاقم و چی توی حیاط افتاد که همه ریختن توی حال
استرس گرفته بودم سرهیچی
دیگه منم وسط صحبتت با اقایی بودیم که گفتم میخوام برم پایین
ضربه ها محکمتر به شیشه میخورد
تمام استرس ده دقیقه بود بعدش کر کر خنده شد
وقتی ماشین داداش اولی میخواستن کنار ماشین خودمون ببرن
چقده نصف شب سروصدا کردن
چقده سوژه درست کردیم
داداش سومی که اصلا نفهمید چی خانی امده و چی خانی رفته چون طبقه پایین مثل پستو میمیونه صدا به صدا نمیرسه
بعد از پارک کردن ماشین امدن مثلا بخوابیم
با صدای بعدی امد باز همه رفتن تو حیاط
اینو بگم که دستشویی داشتم اما حوصلم نمیکشید برم
دیگه با این وضع عزم رفتن کردیم به حیاط
که دیدیم وااااااااااااای این قرمزا چیه ریخته تو حیاط
انقده خاک و طوفان بود که دیدم فلفل های توی سبد مثل بمب منفجر شدن
همون جا نشستم به کر کر خنده
حالا هرچی میگن چی شده نمیتونم حرف بزنم
اخرش رفتیم دبیلو سی امدیم بیرون دیدیم ی چیزای نارنجی توی حیاط میزنه
سبد میوه رو طوفان پرت کرده بود توی حیاط میوه ها منفجرشده بود
اینم شد سوژه بعدی
امدم تو خونه بحساب دراز بکشیم اخه پتو و گوشی اورده بودم پایین توی پذیرایی
مگه خواب به چشمم میومد
برقا رو خاموش کردن بخوابن مثلا
ی صدای گفت گرومپ
پایین نیگاه کردم دیدم بابا افتاده روی پوشتی
حالا منو میگی اقا ی خنده ای گرفته میگم برق روشن کن کجا میخوای بری
میگه پارچ اب کجاس ریختتش
میگم پارچ اب نیوردیم که امدش برق روشن کنه پنکه سقفی رو زد یعنی یخ زدیم رفت
عجب شبی بود ها
حالا منم دارم اس میدم به اقایی
اما فک کنم خواب بود چون جوابی ازش نمیومد
تا خود صبح کر کر خنده بود
این همش نیم صدم اون خنده های ما بود
مامان ی دقیقه ی بار میگفت بگیرین بخوابین دیگه
گفتم با این سوژه های شما خواب به چشم ادم نمیاددیگه
صبح ساعت 10 بیدار شدم تا چشمم افتاد به زن داداش اولی زدم زیر خنده میگه به چی میخندی میگم به اتفاقای دیشب
*قول دادم که بخندم و تا صبح خندیدم راستش خودم بدجوری ترسیده بودم اما کارای اینا رو میدیدم خنده بازاری بود که بماند
+نیاز به اصلاح داره متنم ولی حتما اصلاح میکنم خیلی چیزارو ننوشتم و حتما بعد ی نگاه بندازنین بهش
- ۹۳/۰۱/۱۲
شما خونه خودتون نرفتید یعنی منظورم اینه عروسی نکردید؟؟؟؟