از صبح دوباره بوی سبزی میاد خونمون
جعفری
تره
شوید
سبزی پلو
سبزی قورمه سبزی
بویِ همه چی
اتاق منم ی کوچولو بوی نعناع میاد
ویژه ویژه برای آقایی
خودم براش ی بسته پاک کردم گذاشتم خشک بشه
و اما در آشپزخونه ما
بوی کدو و سیب زمینی و گوجه میاید
عجب بوی راه انداختم کنارش سبزی خوردن شسته و نون تازه ناهار خوبی میشه
* حساسیتم منو کشته ی حالی شدم که خدا میدونه این نعناع خوردن داره
معجزه
معجزه
همیشه نباید بزرگ و غیر ممکن باشه
معجزه میتونه ی چیز کوچولو باشه
اما دیشب
بیدار شدم ساعت نمیدونم چند بود چشمامو بهم میزدم
چند دقیقه ای گذشت
صداش اومد
صدای خفیف که کم کم بلند میشد
صدای صدا زدنش
و خداوند مرا در سحر هنگام بیدار نمود تا بفهماند مرا فراخوانده بسویش
ممنونم خدای مهربانم که مرا در خود جای دادی
مکالمه های من و مامان:
سر هرچیزی میگه بهار اینو بپوش اندازتِ
میپوشم هنوز تنم نکردم میخنده
میگم مامان
میگه خو نپوش
میگم وا اخر بپوشم یا نپوشم
میگه بپوش
میگم باشه پوشیدم
قهقه میزنه
میگم خوبه عجب فیلم کمدی داری ها فقط بخند
دیگه دراز کشید خنده همانا غش کردن همانا
خلاصه چندتا لباس پوشیدم و هر هر خندمون براه بود
رفتیم سراغ چمدان
به به
چادر های نماز
دلمون به تاب تاب افتاد
یکیشو سرم کردم
یادم امد وقتی کوچیک بودم مامان برای عروسیم خریده بود اما تا پوشیدمش دیدم خیلی کوتاه شده و چادری که برای خودش گرفته بوذ بر سرمان کردیم و ذوق نمودیم
گفتیم خوب پس چون اون همه به من خندیدی منم اینو برمیدارم برای خودم
اینگونه شد که چادر نماز ما نو شد
*بدلایلی امشب میخوام از کار کردن فارغ شوم تا بتونم به زیارتگاه بروم و دعا توسل بخونم نماز مغرب و عشاء
دلمون اساسی هوایی شده
در دلمان عروسی داشتیم
حساسیت پدرمو دراورده
از بس عطسه میکنم
هی هوس میوه کردم اساسی
*حساسیتو ولش کن میخورم چون تحمل نخوردن میوه رو ندارم
*انگور بدست بودمو مشغول خوردم چنان عطسه ای میزنم که نزدیکبود خفه شم آقا غلط کردیم دیگه نمیخوریم
امسال توت نخوردیم
عکسشو هم نمیتونم پیدا کنم
حالا کهخوردم یادم رفتش عکس بگیرم عکس موردنظر پیدا نمیکنم از نت
خلاصه ما خوردیم
دیدیم پدر گرامی
مادر گرامی
من
دوتا تافتون ها
*البته گردگیری و مرتب کردن خانه را انجام نمودیم بعد به چای و صبحونه روی آوردیم
*تمام دردای تنت بریزه توی تن من
دلم میگیره وقتی جاییت درد میکنه