ی وقتها حس میکنم کلا وبلاگ ببندم برم پی کارو زندگیم
ی وقتها میگم پس خاطراتمون کجا بنویسم
وقتی دفتر و خودکاری نیس که خاطراتمون روش ثبت بشه فعلا که مینویسم
ی وقتها حس میکنم کلا وبلاگ ببندم برم پی کارو زندگیم
ی وقتها میگم پس خاطراتمون کجا بنویسم
وقتی دفتر و خودکاری نیس که خاطراتمون روش ثبت بشه فعلا که مینویسم
نه ابری درونت داری
نه طوفانی
حتی وزش نسیمی درونت نیس
پس چرا اینگونه شدی
هواشناسی از دورنت چیز خاصی نگفت
نمیخوای حرف بزنی؟؟
در خانه ام
اما نه خودم در خانه ام نه دلم
کجایی دلم؟؟
کجا داری میگذرونی؟؟
کجایی که چنان بی تابو پریشانی؟؟
دیده ای دلم را؟؟؟
با شما هستم دیده ای؟؟
بهش بگو حواسم بهت بود کجا گذاشتی رفتی؟؟
عکس میگیرم
چیک چیک صدای گوشی درمیاد
با خودم میگم عکاس میشدم مطمئنم عکاس ماهری میشدم
دلخوش همین عکسایی که توی گوشیم جاخوش کردن
درسته اونا رو خودم عکس نگرفتم اما خوشم بهشون
* خدا حواست هست دیگه؟
دلم خیلی گرفته
اسمان دلم عجیب ابریست
دلم جایی میخواد تاریک و تنها زمزمه ای از دعا و قرانی باشه
صفحه از ایات خدا باشد و دیگر هیچ
با تک تک اهنگ ایه هایش زار بزنم
تا حالم قدری از آشفتگی دراید
حواس پرتی مطلق میخوام
نه زمان بفهمم ن مکان
تنها چیز حرف های توست
بگو که هستی بگو که درآستانه نزدیکی من هستی
شیفت خیلی خیلی خسته کننده ای بود
یعنی شلوغی بیش از حد داشتیم در بیمارستان
که حتی نیروی انتظامی و انتظامات و دفتر پرستاری نمیتونست جلودار جمعیت جلوی من باشن
هرچی بود تموم شد
ی ساعتی هست امدم خونه
ی دوش گرفتم و لباسامو شستم
شاید دلتنگی و دوری یادت بره
صدای تلویزیون و فیلم طلا و مس
میری و پاش میشینی
به مریضی زهراسادات و ام اس که میرسه
دوس داری بری ی جایی قایم بشی و این وضعیت نبینی
* الان امدم بحساب خودمو با سیستم سرگرم کنم مثلا