.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

شیطان را در نزدیکیم حس کردم

يكشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۲، ۰۷:۲۸ ب.ظ
اما الان امدم بنویسم

 از رفتار وکردار و هرچیزی که به خودمون ربط داره

به خودِ مایی که میریم توی جامعه اول خانواده بعد جامعه و بعد ی ملت اسیب میبینن

بنده حقیر تنها نظرمو دارم میگم نه به کسی توهین میکنم نه قصد دخالت در سلیقه و اعتقادات دارم

اتفاقاتی که در این چندماهی که پیش امد و بزبان نیاوردم 

ولی امروز پر شدم از کلافگی 

بقول بانوی بارونی لحظه ای وجود شیطان رو روبروی خودم حس کردم

علاقه چندانی به نظاره کردن فرد مراجعه کننده ندارم مخصوصا اگر اقا باشه یا همراهشون آقا باشه ولی درمورد خانوم ها و دخترا خیلی فرق میکنه

گاهی صدا خانوم منو کنجکاو میکنه صورتشو ببینم یا گاهی صدای دختر بچه ها منو به وجد میاره که حتمن نگاهی بندازم 

در این چندروز که با فوت پدر عزیز اتفاق افتاده بود هیچ صدای جز صدای مریض و دکتر و صدای سنسور دستگاه نهایتا صدای در اتاق چیزی بگوشم در مطب نشنیدم یا حتی حرف زدن مریض با مریض برایم مهم نبوده

اگر سوالی میشد ازم جوابگو بودم در غیر اینصورت لام تا کام حرفی نمیزدم

تا امروز صبح موردی داشتیم سیده

که از اینکه همکلام شدیم مسرورگشتم اسوه از ی بانوی تمام عیار البته از نظر ظاهر و حرف زدنشون

چندتا حدیث ازشون یاد گرفتم که بهترین چیز در اول کار و اول صبحی منو خوشحال نمود

و در عصر روبرو شدن با خانومی که چیزی بعنوان حجاب برایش معنا نداشت حتی زمان نوبت گرفتن برای عکس من ایشون ندیدم یعنی سرمو بالا نیاوردم صدای کلفت و خش خشی

خلاصه اینکه چند نفر تو نوبت بودن

زمانی من با این خانوم چشم در چشم همون فیس تو فیس شدم که میخواستم بگم اماده بشه برای عکس و هشدارهای لازم قبل از ورود به اتاق بهش بدم

و تلفنش زنگ خورد کلا متوجه نشدم که طرف مقابل کی بود اما ی جوری حرف میزد و مو به تنم خیس شد قهقه های میزد که ی ان فک کردم کجای دنیام

شنینون موهاش واقعا از حد بیرون رفتن و مهمونی رفتن فراتر بود ی چیزی در مایه های این بود که عروسی رو تاج بزرگی بگذارند

مدل لباس که قابل گفتن نیست

تلفنش که تموم شد دوباره زنگ خورد گوشیش 

که قرار گذاشت فلانه جام

درصورتی که در مطب ما بود که با اون جایی که حرف میزد زمین تا اسمون فرق داشت

من کلا کاری ندارم هرکس هرجوری دوس داره بیرون بیاد 

اما واقعا برای این مورد که زنگ میزنن و تلفنی شماره میگیرن و بعدش اینجوری میان مطب

 واقعا میمونم وقتی میخوام بگم چیز فلزی در ناحیه سر و گردن از جمله گوشواره گردنبد و گیره مو کش مو دارین خارج کنین

خودم کپ کردم چی بگم بهش

تا امدم بگم که اینارو خارج کنین گفتم موهاشو اتا بخواد باز کنه ی ساعتی میره بهش گفتم تا شما اماده بشین عکس نفر بعدی رو میگیریم 

که گفت نه الان تموم میشه

باورکنین پلاستیک فریزر بهش دادم که بتونه پنس و گیره های فلزی موهاشو باز کنه و بذاره توش

تازه رسیدیم سر گوشواره که 10 تا سوراخ داشت گوشش و هرگوشواره ای خودش کلی زمان برد

امده بودم بیرون سرگیجه گرفته بودم از بوی تاف موهاش و تیزی گوشواره ها که توی انگشتم زده بود

وقتی عکسش تموم شد

واقعا مونده بودم چطوری میخواد بیاد بیرون

یعنی دقیق یکساعت و ربع این خانوم مو داشت درست میکردش که بره بیرون

وقتی که میگفتم عکستون اماده اس انگار نه انگار

همانجور که نشسته بود به تلفن هاش ادامه میداد .

خجالت کشیدم در برابر کلام خدا کلا قران بستم در مدت زمانی که حضور  شیطان در مطب  احساس میگردم

* نمیدونم چی باید بگم نمیدونم

  • ادم و حوا

نظرات (۳)

  • بانوی بارانی
  • هعــــــی ...
    ب قول تو بخودشون مربوطه اما بعضی رفتارا واقعا زننده ن ...واقعا ..

    پاسخ:
    پاسخ:
    دیگه چیزی نمیشه گفت خداخودش به راه راست هدایتشون کنه
  • بانوی بارانی
  • آدمی ک با نوشتن خو بگیره نمیتونه کنارش بزاره ...
    مخصوصا دوستاشو

    پاسخ:
    پاسخ:
    کاملا حق با توهستش بانو ی عزیز
    سلام بهار
    گفته باشم نکه بیخبری بذاری بریا...
    امیدوارم هرچه زودترحالت خوب شه(الهی امین)

    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام دخترگل وگلاب
    چطوری خانمی خوبی؟
    ان شالله بهتر بشم سعی میکنم وبلاگمونو ترک نکنم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی