.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

بمعنای واقعی خسته شدم

جمعه, ۱۳ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۴۵ ق.ظ
وقتی بعد از بالا پایین کردن کلی وسیله 

ی انرژی بهت وارد میشه

حالا اون انرژی هرچیزی و هرکسی میتونه باشه 

اما انرژی من شد تماس عزیزم

تا چنددقیقه قبلش پز بودم از خستگی غرغرای که چرا 

چرا بحرف من گوش نمیدید

چرا 

چ ر ا

اما تموم غرغرای من با تماس عزیزم به اتمام رسید

و اما ماجرای چی بود

بله قرارمون از اون حرفا بود

که لباس زمستونی جمع کرده بودیم و توی کاور گذاشته بودیم

برده بودیم طبقه پایین همون زیرزمین خلاصه هرچی ما میگفتیم

در اتاق خانه پیشون نیست اونجا فقط وسایلی جهاز که برام خریدی فایده نداشت که نداشت

بلی بلی الان ما همچنان داریم خجالت میکشیم

مادر ما از همان وقتی که کودک درون ما بازیگوش شیطون بودن دنیال این بودن برایمان چند تیکه ای خرید نمودن

سعی نمودن بهترین ها رو بخرن

و امروز نزدیک بود از حرص و بالا پایین این وسایل دودستی بزنم توسرم

اخر من ده بار این وسایل پایین و بالا گذاشتم 

میدانستم دیگر انجا از لباس خبری نیست و دفعه اخری که خونه رو مرتب نمودیم 

همه لباسها رو بردیم اتاق پایین

دیگر خودم چنان اذیت شده بودم و نفسم بالا نمیومد که پله های زیر زمین 

نمیدونم چطوری پایین رفتم

میگم اینا چیه

میخنده میگه عالا چرا اعصابت داغونه

گفتم هیچی اندازه دوزاری به حرفم اهمیت بدین بد نیس

خسته کوفته خودمو رسوندم بالا

و پدر گرام صدا زدن لطف کن این وسیله ها رو بده بهم

بذارم سرجاش

دیگر رنگ به صورت نمانده بود تیکه اخری که گذاشتم

گفتم ایشالله خوشبخت بشم که منو اینقده بالا پایین نکنین

خودمو رسوندم تو اتاق و دیدم ی میسی کال دارم

ی تک زدم گفتم نه ی اب بخورم بعد زنگ بزنم 

که دوباره تماس گرفت دراز کشیدم روی تخت و دیگر هیچ خستگی حس نکردم

*تماس 11.52



  • ادم و حوا