.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

رج افطار 9

دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۰۵ ب.ظ
انگشتام از درد نمیدونم چیکار کنم

الان تازه مهمونامون رفتن امدم بنویسم

سلام

ان شالله که خوبید

امروز خیلی دوس دارم 

از صبح کله خروس خون نشستیم به لباس شستن

ی ماشین میشستم باز اشپزخونه ظرف بشو

باز برو خونه رو جارو دستی بزن

بدلیل اینکه همه خوابن 

انقده اروم اروم کار کردم

تابلوفرشمو هم برده بودم تو حیاط که صدای شونه کسی بیدار نکنه

خلاصه امروز انقده این ور اونور زدم که خدا میدونه

اخرش که موقع اذان ظهر 

مهمون دعوت کردیم برا افطار

هیچی دیگه کاملا پرس شدم

عصر خوشان خوشان بودم برا خودم که از دیشب

قضیه تولد تو گلوم خفه کرده بودم

هی میگفتم وای نفهمه

وای الان نگه

هیچی تا ساعتتای 4 اینا بود

اقای گفت ی چیزی بگم

گفتم بگو

گفت بگم

گفتم بگو

گفت تولدم مبارک

اینو گفت میخواستم خودمو خفه کنم

ادامه داد یادت رفته بود 

گفتم نه

گفت خودمم یادم رفته بود پیام بانک دستم رسید فهمیدم تولدمه

گفتم تموم برنامه هام بهم ریخت

هیچی دیگه ضدحال خوردم

اصلا اعصابم قرقاطی شد 

چقد خودمو نگه داشتم نفهمه میدونم

مثل ماست خیکی وا رفتم

اصلا حرصم گرفته چنان انرزیم گرفته شد

بعدشم پاشدم تمیز کاری و دوتا وروجک دیونم کردن ماشالله

اون بزرگه که میگفت عمه عروس شد عمه عروس شد

گفتم من عروس بشم چی گیر تو میاد خو

گفت من میام عروسیت میرقصم

بچس دیگه 

این که دیگه قور بالا قوز شده

در ادامه داداشم میگه اره بعد ماه رمضون عروس میشه

میگم والا شماها دیگه کی هستین هرکس شما رو داشته باشه نیاز به دشمن نداره

دوباره دخترش شروع میکنه عمه باید عروس بشه عروس زودی عرق کن هزاری ورق ورق کن

گفتم خوبه والا هم عروسمون میکنه هم پول میخواد

اصلا این پستم نمیدونم دارم گریه میکنم یا میخندم

بدوینن چه بلاهای سرم امده

خاله جان پری که تشریف فرما بودن چنان پذیرایی مشتی ازم کردن دلم میخواس همه رو از وسط نصف کنم

خلاصه مهمونای ما هم نیومدن نیومدن اذان گفتن تموم شد ساعت نه امدن

اوخ یعنی روانم بهم ریخته بود ها

بعدش انقده ظرف شستیم با زن داداشم که خدا میدونه

اخرشم گفتم ما دوتا خودِ کوزتیم

زن داادشم قهقه زد گفت خدا نکشتت بهار

گفتم دروغم چیه خو

الان جای سالم توی بدنم باقی نمونده کمرو شکمم کلا تعطیله از درد

انگشتام که انگار شکستن 

  • ادم و حوا