لام مثل لبخند
این منم الان
ساعت 6.30 از خونه زدم بیرون
بدون اینکه هیچ کس متوجه بشه از رفتنم
هیچ کس خبر نداشت امروز من امتحان دارم
حتی بخاطر عصبی شدن اقایی که اون دفعه الکی رد شده بودم بهش نگفته بودم که امروز امتحان دارم
توی راه که مثل همیشه حدیث کسا و زیارت عاشورا براه بود
قرار بود رسیدم اموزشگاه نیم ساعتی که مربی نگه داشته بود برم که وقتی رفتم دیدم کارتکس نمیدن بهم و نمیشه اموزش ببینم
ورفتم اون طرف خیابون
ی ساعتی علاف/الاف روزگار بودیم که من با کمال خونسردی به صلوات فرستادنم ادامه دادم
و اینکه اول افسر با کلی کارتکس امد که خدا میدونه اون همه ادم جطوری میخواس امتحان بگیره
هیچی دیگه دوتا ماشین امتحان گرفت که امدش و شروع کرد به سخنرانی
گفت من با هیچکدومتون پدر کشتگی ندارم و همتون مثل دختر پسرای خودم هستین اصلا اهل پارتی بازی نیستم سختگیرم ولی الکی کسی رو نمیندازم
خلاصه دوباره شروع کرد به امتحان گرفتن
انقده خونسرد اممتحان میگرفت که خدامیدونه هرکی میبود میگفت انگاری چهار نفر فقط امتحان دارن
هیچی انقده منو انداختن عقب
هی گفتن تو با گروه بعدی بده من مثلا با دخترخالم باشم یا من با دختر همسایمون باشم
منم گفتم اشکال نداره اول و اخرنداره
از ی طرف ناراحت اون چهل دقیقه که پولشو داده بودمو از ی طرف نرفته بودم دیگه
هیچی ما هم خونسرد صلوات فرستادن
یکی متوجه شدم یکی از گروهمون بارداره و هفت ماهشه
هیچی دیگه اون حرف میزد5 -6 بار رد شده و نمیتونه کمربند ببنده
دیگه اخرش نصف اقایون امتحان گرفت از اقایون که کسی قبول نشدش
از خانوما که من اخریش بودم کسی قبول نشده بود جز من
اونم دوتا دوربررگردون من رفتم
نفر اولی که انقده دست پاچه شد طفلی کلا خاموش کرده بود هی دنده عوض میکردش استرس داشت نفر دوم خانوم بادار ه بود که پارک دوبل ی متر فاصله داشت افسر گفتش حالا از پارک دربیا دنده کشی بگیرم ازت اگر دنده کشی خوب بود قبولی طفلی اونم هول شد و نتونست دنده عوض کنه نفر سومم که کلا انقده صندلی داده بود جلو که من وفتی نشستم قفسه سینم توی فرمون بودش
وای وقتی من نشستمو بگم
انقده این افسره هی میخواست هول کنه میگفتم نه
انقده اروم و خونسرد میشستم انگار دیگه اخر رانندگیمه و با خونسرد صندلی تنظیم کردم همزمان دنده و راهنما رو درست کردم و خوب ماشین گاز دادم جون گرفت و حرکت و ایست
دوباره حرکت کردم و دنده 2 کردم گفت دنده سه گفتم سرعت کاه مجاز نیس گفت میگم سه سریع سه کردم و قبل از سرعت گیر سرعتمو کم کردمو دو کردم و گفت اردی پارک کن گفتم چشم راهنما سمت راست زدم و ایستادم و دنده عقب تا رسیدم به لچکی سریع فرمون قفل کردم و تا رسیدن خطر به وسط شیشه جلو شاگرد فرمون باز کردم و پارک گفت احسنت افرین باریکلا خدا خیرت بده حلال کردی گفت راه بیفت ی کاروان داشتن میرفتن که سریع امدم از پارک بیرون و گفت دوربرگردون دور بزن راهنما زدم ی نیش ترمز و فرمون پیجوندم گفت اینطرف بیا گفتم چشم تا ایستادم دنده رو یک کردم و با ی کاروان که تشیع جنازه داشتن میکردن روبرو شدم گفت این کاروان میبینی چزطوری میرن همینجوری برو خلاصه گفت چرا ماشین خاموش کردی گفتم روشنه
ی گاز دادم براش گفت افرین دنده رو سه کردی ببین گفتم نه اقای ش دنده یکه گفت نیگاه کن گفتم مطمئنم و سریع رفتم کنار خیابون پارک کردم
یهو برگشت گفت خانوما برین متر بیارن از 45 سانت ی سانت بیشتر نیس
این از اینجاش بود که با خونسردی اصلا دست افسر نیگاه نکردم که داره چی مینویسه با احتیاط ترمز دستی کشیدم دنده رو خلاص کردم و راهنما قط کردم اروم از اینه چپ نیگاه کردم و یواشی سرمو اوردم بیرون باز دیدم ماشین نیس امدم بیرون گفت از جلو بیا گفتم خلاف قانونه و از پشت امدم کنار افسر واستادم گفتم خسته نباشید اقای ش
گفت مرحبا برو کنار در باز کنم اقایون گفت خجالت بکشین نصف شماس رانندگی رو دیدین؟
سرمو انداختم پایین فک کردم داره تیکه میندازه دیدم نه کارتکس نداد
و ابیگونه قبول شدیم رفت....
- ۹۳/۰۴/۰۳