دوباره صدای مرا بسوی تو فراخواند
منو بخودم اورد
از پای تابلوفرش بلند شدم و تجدید وضو کردم
از وقتی که دائم وضو هستم ارومترم انگاری
انگار پاک تر م
انگار شیطون کم میاره جلوم
صدای قرآن امد و بعد تجدید وضو
اماده شدم به رزم شیطان رجیم
امشب سه شنبه شبه و طبق معمول به دل باید ی دعای توسل زد
همه رو ردیف کرد و توسل کرد و شفاعت خواست
اونم در ارامگاه بانوی که میزبانی برای امام موسی کاظم بوده
رفتم صف های شلوغ پلوغ طبق معمول نزدیک ضریح ی جای دنج پیدا کردم و نشستم
نور سبز و صدای اذان
ی سعادت دیگه و هم نشینی و دست به دعا شدن جمعی شدن
همچی گره محکمی و کوری زدم که با هیچ دندونی باز نمیشه
قول گرفتم ازش
حی علی الصلواة
دلمو قرص تر کردم و پاشدم
سه رکعت نماز مغرب میخوانم به درگاه تو محبوب دلها
سه رکعت
انقده اهسته کلمات زمزمه میکردم انگار آخرین نمازیه که دارم میخونم
و در دعای قنوت سه تا صلوات محکم فرستادم
زمان سلام دادن
ی دست از پشت بهم زد برگشتم دوتا دست جلوم بود
دخترم قبول باشه
ی لبخند و ی قبول حق باشه
تسبیح برداشتم و تسبیحات جضرت زهرا
به اخراش که رسیدم طبق معمول دوصفحه قران خوندم
و ی دور صلوات برای تموم کسانی که حاجت دارن
دعای رجب خونده شدو اعلام کردن دعای توسل بعد از نماز عشاء برگزار میشه
کیفم مجهزه مثل همیشه انگار که اون کیف قرار نیس استفاده دیگه ای بشه
دیگر نماز عشآء
و سلام دادن همانا و دعای فرج و دعای توسل
به اینجا که رسیدیم اشک های من امون موندن نداشتن
باز اسمت امد سر زبونم
یا فاطمة الزهراء یا بنت محمد، یا قرة عین الرسول
دیگر در دلم غوغای بود
یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی
تا به یا اباعبدالله یا حسین بن علی
دلا بره کربلا(اخه دیدن کی بود چون شنیدن) منی که ندیدم چطوری برم اونجا
تا اخر که
یا وصی الحسن و الخلف الحجه ایها القائم المنتظر المهدی
هیچی دیگه من بودم و ی دل
من بودم و تو و دعاها و التماس دعاها
* شرمندم بخاطر نوشته ی این بنده حقیر
- ۹۳/۰۳/۰۶