ی بهار شادِ شاد
خو صبح که هیچی دیگه پاشدیم رفتیم سرخاک فاتحه خوندن
بعدشم که چه کنیم چی کار کنیم
بریم توت بخوریم که قسمت نشد
رفتیم روستای زن داداش اینا که ی خبری بگیریم چون عروسی داداشش نزدیکه و ی تعارف یاوری بزنیم برگردیم
که رفتیم اونجا دیدیم هی وای من
مامان زن داداش خمیر داره و نون میپزه
انقده بنده خدا هول کرده بود کلی کار داشت و ما سبزی خو.ردن براشون گرفته بودیم اینبار پاک نکرده بودیم
دیگه مامان رفت شروع کرد به کمک کردن
امدش گفت بهار خانوم نااهار قورمه سبزی میخوایم درست کنیم
هیچی بساط ناهار با من شد
براشون شیر گوسفندی اورده بودن اونو دادن برا ما
تافتون و ماست گوسفندی و کره اورد برامون خوردیم
سبزی ها ی 20 تایی بود پاک کردم و هلاک شدم
چای درست کردم ناهار یکمی رو براه کردم
زن داداش اولی که اصلا زحمت ندادش از شهر بیاد روستاشون
هیچی دیگه شدم ی دختر روستایی کلا ذوق کردم
بابای زن داداش امد هی میگفت بشین تورو خدا خودتو اذیت نکن ی روز امدین دارین اذیت میشین
گفتم نه مثل خونه خودمونه
اخه اونجا ی جوری نیس ادم خودشو بگیره منم ادمی نیستم بتونم بیکار بشینم
دیگه اینکه نونای توی تنور گلی خیلی خوب میشدش هم داغتر بود انقده بوی اتیش ودود گرفتیم
ان شالله نیمه شعبان عروسی داداش ِ زن داداش اولیمه هیچی سه شبانه روز عروسی دارن
از الان موندم چیکار کنم شبو اونجا
خلاصه ی ناهار خوردیم اونجا ضرفا رو شستیم گفتیم بعد میریم باغ امروز خسته ایم اما به زور بردن باغ
این نمایی از حیاط خونشونه
اینم ی نمایی دیگه اس اون بغچه که میبینین خاکشیر داره
ابن نمای جلوی باغ هستش که درشو ببین چقده خوشگله
اینم داخل باغشونه
اینم زمینای که دارن سیب زمینی پیاز و... کاشتن
اینم گوجه سبزی بود که از درخت برام چیدن
دیگه دوباره برگشتنی رفتیم سرخاک
ی مسئله ای منو ناراحت کردش اما دیگه جوش نزدم چون امشب ی چیزیم میشد
خلاصه امدیم خونه ی دوش گرفتم و نشستم بشدت به خوندن ایین نامه
خیلی دلم گرفته بود حتی گوشی دستم نگرفتم کلا قهر کرده بودم با خودم تا همین چند دقیقه پیش
خو دیگه الان من نمیدونم چی بگم
اها کامنتارو بعدا تایید میکنم
- ۹۳/۰۳/۰۲