پنچ شنبه خردادی

امروز خیلی خوب بود

از صبحانه که مامان نون پنیر و سبزی درست کرد و داد بهم

تا رفتن به بیمارستان

اما فقط ی چییزی ناراحتم کرد که نشد پست بذارم و برم هیچی دیگه

بدو سمت سرویس

دیگه توی راه حدیث کساء برای تمام دوستام و حاجت روایی شون و ان شالله قبولی امتحانات 

رسیدن به بیمارستان

و با خبر شدن همکارم از اینکه لک بین شده و احتمال سقط نی نی ی ماهه رو داره

ناراحتم کرد کلی دعواش کردم اونم که فرستادنش استراحت مطلق 

من موندم و کلی تنهایی و باز ی درمانگاه ترکیده

پس دکتر زنان رفتم و مشاوره گرفتم و خیالم قدری راحت شد

هیچی دیگر ی همکارمم قرار بود نرم افزار دعاها رو برام بریزه که برام ریخت

ولی این مردم هلاکم کردن از بس فک زدم

بعد که شیفت تموم شد امدم خونه

در که باز کردم فندوق پرید بغلم

بعدم عارف پرید هلاکم کردن

ناهارشونو خورده بودن همه دور هم جمع بودن فقط عزیز دردونه که من باشم تو خونه کم بودم

هیچی تا رسیدیم لباس عوض کردیم و ی ناهاری خوردیم

داادش دومی و خانومش و بچه هاش رفتن

منم ی اس دادم اقایی جواب نداد

خیلی منتظر شدم یکمی اس خوندم برا زن داداش از این اس اماده ها که هیچوقت استفاده نمیکنم و بیشتر حرفای دلمو توی اس میزنم که خیلی خوشگلتر از اس های اماده اس

دیگه امدم تو اتاق خوابیدم تا اینکه با زنگ تلفن بیدار شدم

ولی هنوز خسته ام و خوابم میادش