اممممم
تا یک اینا اس میدادیم و حرف میزدیم
هیچی خواب به کلم که نیومده بود دردای و حالت تهوع مزخرفی به سراغم امده بود
کم مونده بود بزنم به در و دیوار
دیگه خوابیدم و بیهوش شدم یادتونه که دیروز کلا نخوابیدم
هیچی صبح ساعت 6.34 مثل فشنگ از خواب بیدار شدم
اصلا نشد اون پست قبلیمو نظراتشو ببندم پشت جدید بذارم
فقط رفتم چای ریختم و ی صبحونه برداشتم
چای نخورده و لباس پوشیده رفتم دیدم هی وای من سرویس نیس
ی تاکسی گرفتم چون چشمم سرویس دید گفتم همون
اما اون نبود سرویس مدرسه بود
دیگه دیدم باز با تاکسی بد مسیر میشم پیاده میشم رفتم دور میدان
با اتوبوس برم
حالا هیچی نگو کیف پول نیاوردم اون پولی که همیشه تو کیفمه دادم تاکسی
من موندم ی دنیا بی پولی
یهو دید زدم کیفمو گفتم ی کارت بلیت
اتوبوس که دیدم بدو بدو
رفتم سوار شدم یهو گفتم نکنه شارژ نداشته باشه
اخیش دیدم ی دونه دیگه دارم
رسیدم به ایستگاه بعدی
سوار اتوبوس یعدی
هیچی انقده دیر رسیدم کلی خندیدم
چقده اتوبوس تاکسی سوار شدم
هیچی همکارم به گفته یکی از خدمات هاپو شده بود
اما من رفتم اونجا اروم شده بود
خدا خیلی بهم رحم کرده که اون زمان هاپو بودن من نبودم
ههههه
چقده خوشحالم
هیچی دیگه سفارش کاچی دادم
همکارم رفت از بخش زنان برام گرفت
اوه اوه یعنی مردم از بس حالم بد بودش
ی ساندویچ ازکوکو لوبیا سبزه رو هم خوردم
اوه الانم حالم همونجوریه
فقط اوق اوق یادمه
همکارمم چهارهفته بارداره
توی درمانگاه این شاخکای من تیزه
این خانوم لو رفت ولی هیچی به بقیه نگفتم
هیچی الانم میلم به هیچی نمیکشه
دماغمو گرفتم بو غذا بهم نرسه
الان ی حس بدی دارم
مثلا حس میکنم همسایمون داره سیب میخوره
نشستم ی رج تابلوفرش بافتم بعد امدم اینچا
اول اینکه اون ادامه مطلب خبری نیس دخترا
رمز برداشتم چقده کنجکاوید دخترا
* بچه ها بعدا میام یکمی حالم خوش نیس
- ۹۳/۰۲/۳۰