پخت نون

سلام علیک بر اهل وبلاگی ها 

امروز میخواستیم خمیرکنیم اما از خواب بیدار شدم

دیدم خبری نیس 

گفتم خو حتما درست نمیکنه

از مامانم پرسیدم گفت اره ولش کن ی روز دیگه

هیچی برای خودمون داشتیم برنامه ریزی میکردیم

دیدیم رفته پایین خمیر کرده

هیچی دیگه صدای زنگ در حیاط امد

عمه وسطی بود تعارف زدم بیاد خونه(میاد از نزدیک خونه ما برای دختر کوچیکش جهاز میخره)

خلاصه چایی اوردم و میوه شستم اوردم

هیچی خلاصه یهو اون لوازم خانگی امدش رفتن داخل کوچه 

دیدم عمه کوچیکه و زن عمو کوچیکه امدن

ما قرار بود بریم سبزی خوردن بخریم پاک کنیم تا ظهر ی غذای حاضری بخوریم

هیچی اینا که امدن چای دم کردم به مامان گفتم نرفتی سبزی بخری حالا چیکار کنیم که عمه وسطی گفت منم میام

هیچی دیگه منم شال و کلاه کردم و رفتیم سر زمین سبزی یکمی سبزی بخریم

یکی از همسایه ها دیده منو ماچ ماچ راه انداخت

هیچی دیگه یکمی حرف زدیم و سبزی خریدم و من تنها برگشتم عمه مسیرشو عوض کرد

دیگه تند تند امدم خونه

هنوز عمه و زن عمو کوچیکه خونه بودن

ما هم نشستیم میوه اوردیم براشون و خودمم نشستم به سبزی پاک کردن

بعدش که مهمونامون رفتن

مامان رفت خمیر را سفره کنه (تیکه تیکه بندازه رو سفره  تا استراحت کنن)

اینجوری

اینجا من رفتم به ظرف شستن و ناهار درست کردن 

سبزی ها رو شستم و برگشتم

بعد دیگه کم کم شروع کردیم به زِوالَ کردن

این پایینی ها رو خودم زواله کردما اون بالای ها رو مامانم

بعدم کم کم میبردیم توی حیاط که مامان بپزه

اینم تنور

اینم دستای مامانمه

اینم محصولی که تولید کردیم

اینم تاپ که دیروز توی جلسه قران یکی از فامیلا از مکه برام اورده بود

الان از کف پاهام اتیش میزنه بیرون انقده درد میکنه

یعنی نماز میخوندم گفتم الان اتیش بگیرم

خیلی هوا گرمه