خدایا شکرت
تموم وبلاگ و مرورگر از خیلی قبلش بسته بودم
برق خاموش کرده بودم
بسی این چشمای عزیزم اروم بگیرن
خلاصه اینکه اهنگ پلی شده و هندزفری و ی خواب شیرین
اونم توی رویا و این حرفا
چشامو باز کردم 40 دقیقه ای گذشته بود که بیهوش شدم علنا
و بیدار شدم
باز چهل دقیقه ای بیدار بودم باز بیهوش شدم
تا 5 نفهمیدم چی به چیه
بماند که صبح نزدیک بود خواب بمونم
اخرش اندازه سی ثانیه دیر میرسیدم سرویس میرفت و من ی مسیر طولانی رو دو تا اتوبوس عوض کنم
توی راه حدیث کساء خوندم
رسیدیم به بیمارستان
و رفتن به درمانگاه
ی شیفت دیگه شروع شد
چند دقیقه ای نگذشته بود که قرار بود اسم کارت های پزشکان روی برد بزنم (برد که با ام دی اف ساخته بودن ی جور راهنمای درمانگاه)
کارت اولی رو داخل که گذاشتم
کارت دومی رو امدم داخل بذارم که ام دی اف ی قسمت بالا افتادش
جا خالی دادم خدا خیلی رحم کرد که به شونم خورد و توی سرم نخوردش
جاخالی دادن همانا و تیکه بعدی کنده شدن همانا
بازم خداروشکر بخیر گذشت
همکارم برگشته بود داشت میگفت خدا روشکر خدا بخیر گذروند و الحمدالله صدقه بندازم برات
داشت منو نیگاه میکرد
امدم سیستم اج ای اس روشن کنم و پذیرش متخصص را بزنم که پیشونیم محکم خود به استیش سنگی
وسط پیشونی
اصلا نفهمیدم چی به چی شد
هی همکارم میگفت دستتو بردار ببینیم چی شده
انقده ضعف کرده بودم که نشستم روی زمین
همچی حالم بد شده بود که مسئول درمانگاه تازه از راه رسیده بود
شروع کرد به مالیدن شونه هام
یکمی بهتر شدم و نشستم روی صندلی
یهو همکارم گفت وای داره ورم میکنه پیشونیت
مسئول درمانگاه گفت بذار ورم کنه تا سیاه نشه
ی چنددقیقه بعد کمپرس سرد کردن یکمی دردش کم شد و شروع کردم به پذیرش
دیگه یکمی کبود شد و ورمش کم شد
ی لیوان شیر اوردن خوردم یکمی بهتر شدم
دیگه حوصله هیچی رو نداشتم
ساعتای 9 مامان زنگ زد رسیدی سرویس
گفتم اره سی ثانیه دیگه دیر میرفتم میموندم از سرویس
هیچی دیگه گفت چه خبر
گفتم سلامتی صدقه بنداز که به شهادت نرسیدم
یهو گفت باز چشمت کردن
میخندم میگم وا یعنی چی
نه بابا اونجوری نیس
گفت امروز نیستی جات خیلی خالیه
گفتم الان دو میشه میام
ساعتای 10 اینا بود ی اس امد از اقایی
وای اونجا یادم امدش بیمارستان انتن دهی نداره و خبری نذاشتم از خودم
هیچی دیگه تا 1.30 هرجوری بود سر کردم و سوار سرویس و خونه امدم
مامان گفت چطوری خورده به سنگ اینجوری شده
گفتم خودمم مونده بودم فاصله من تا سنگ نیم متری میشد اما چطوری خورده نمیدونم
هیچی دیگه ناهار خوردم یکمی از ضعف دربیام
امدم حالا نماز بخونم پیشونیمو نمیتونم رو مهر بذارم کم مونده بود داد بزنم تو سجده
* خدایا شکرت بخاطر همه چیز ممنونم ازت
- ۹۳/۰۲/۱۷