.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

خدایا شکرت

چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۰:۴۵ ق.ظ
دیشب از اون شبا بود که سعی کردم یکمی زودتر بخوابم البته بماند مسنجر باز بود و چشم به سیستم

تموم وبلاگ و مرورگر از خیلی قبلش بسته بودم

برق خاموش کرده بودم

بسی این چشمای عزیزم اروم بگیرن

خلاصه اینکه اهنگ پلی شده و هندزفری و ی خواب شیرین

اونم توی رویا و این حرفا

چشامو باز کردم 40 دقیقه ای گذشته بود که بیهوش شدم علنا

و بیدار شدم 

باز چهل دقیقه ای بیدار بودم باز بیهوش شدم

تا 5 نفهمیدم چی به چیه

بماند که صبح نزدیک بود خواب بمونم 

اخرش اندازه سی ثانیه دیر میرسیدم سرویس میرفت و من ی مسیر طولانی رو دو تا اتوبوس عوض کنم

توی راه حدیث کساء خوندم

رسیدیم به بیمارستان

و رفتن به درمانگاه

ی شیفت دیگه شروع شد

چند دقیقه ای نگذشته بود که قرار بود اسم کارت های پزشکان روی برد بزنم (برد که با ام دی اف ساخته بودن ی جور راهنمای درمانگاه)

کارت اولی رو داخل که گذاشتم

کارت دومی رو امدم داخل بذارم که ام دی اف ی قسمت بالا افتادش

جا خالی دادم خدا خیلی رحم کرد که به شونم خورد و توی سرم نخوردش

جاخالی دادن همانا و تیکه بعدی کنده شدن همانا

بازم خداروشکر بخیر گذشت 

همکارم برگشته بود داشت میگفت خدا روشکر خدا بخیر گذروند و الحمدالله صدقه بندازم برات

داشت منو نیگاه میکرد

امدم سیستم اج ای اس روشن کنم و پذیرش متخصص را بزنم که  پیشونیم محکم خود به استیش سنگی

وسط پیشونی 

اصلا نفهمیدم چی به چی شد

هی همکارم میگفت دستتو بردار ببینیم چی شده

انقده ضعف کرده بودم که نشستم روی زمین

همچی حالم بد شده بود که مسئول درمانگاه تازه از راه رسیده بود

شروع کرد به مالیدن شونه هام

یکمی بهتر شدم و نشستم روی صندلی

یهو همکارم گفت وای داره ورم میکنه پیشونیت

مسئول درمانگاه گفت بذار ورم کنه تا سیاه نشه

ی چنددقیقه بعد کمپرس سرد کردن یکمی دردش کم شد و شروع کردم  به پذیرش

دیگه یکمی کبود شد و ورمش کم شد

ی لیوان شیر اوردن خوردم یکمی بهتر شدم

دیگه حوصله هیچی رو نداشتم

ساعتای 9 مامان زنگ زد رسیدی سرویس

گفتم اره سی ثانیه دیگه دیر میرفتم میموندم از سرویس

هیچی دیگه گفت چه خبر

گفتم سلامتی صدقه بنداز که به شهادت نرسیدم

یهو گفت باز چشمت کردن 

میخندم میگم وا یعنی چی

نه بابا اونجوری نیس

گفت امروز نیستی جات خیلی خالیه

گفتم الان دو میشه میام

ساعتای 10 اینا بود ی اس امد از اقایی

وای اونجا یادم امدش بیمارستان انتن دهی نداره و خبری نذاشتم از خودم

هیچی دیگه تا 1.30 هرجوری بود سر کردم و سوار سرویس و خونه امدم

مامان گفت چطوری خورده به سنگ اینجوری شده

گفتم خودمم مونده بودم فاصله من تا سنگ نیم متری میشد اما چطوری خورده نمیدونم

هیچی دیگه ناهار خوردم یکمی از ضعف دربیام

امدم حالا نماز بخونم پیشونیمو نمیتونم رو مهر بذارم کم مونده بود داد بزنم تو سجده


* خدایا شکرت بخاطر همه چیز ممنونم ازت

  • ادم و حوا

نظرات (۲۰)

چه خبربوده ؟خداراشکر به خیر گذشته

پاسخ:
پاسخ:
خداروشکر بخیر گذشت
بهاری برو خوب استراحت کن زودم بهاری قبلی شو زووووود
شبت خدایی پرستاره آی لاپیلیپ خدافظ

پاسخ:
پاسخ:
خانومی بس که
ساغول
ااوزونن مواظب اول
بهاری حالت خوبه
بمیرم تازه دیدم این پستتو مراقب باش دختر..:(

پاسخ:
پاسخ:
این چیزی نبود سارا
امروز خیلی بد شد
بالواقع خیلی سختم شد
وای خدا بهت رحم کرده بهار
ولی اجل سرت رسیده بوده ها دو تا جا خالی دادی سومی!
خیلی مواظب خودت باش دخملیم

پاسخ:
پاسخ:
خیلی خدا رحم کردددددددددد
  • بانوی بارانی
  • عزیزم مواظب خودت باش

    پاسخ:
    پاسخ:
    ممنونم بانوی مهربون
    اووووف
    خداروشکر ب خیر گذشته

    پاسخ:
    پاسخ:
    خداروهزار مرتبه شکر
    چی شده گلم،روبه راهییییی؟

    پاسخ:
    پاسخ:
    توضیح دادم خانومی
    یکمی درد دارم اما تحمل میکنم
    خو بهار کجایی بیا دیگه
    نکنه حالت بد شده

    پاسخ:
    پاسخ:
    نبودم
    دستور فرمودین برم استراحت کنم
    منم رفتم پی کارم
    وااای!
    الان خوبی؟

    پاسخ:
    پاسخ:
    واااای
    چقده قشنگ بودش
    خوب که نه اما نشون میدم خوبم
    خوش اومدی عزیز

    پاسخ:
    پاسخ:
    مرسی ستایش عزیز
    سلام علیکم بهار خانوم

    الهی بگردم الان درد میکشی
    ای کاش یکیش میخورد تو سر من

    الان چطوری؟

    این بلاگفا کم بود اه

    پاسخ:
    پاسخ: سلام مریمی خوبی؟
    نه بابا اینجوری نگو ناراحت میشما زودی حرفتو پس بگیر
    ولش کن مهم نیستش
    منو دعوا نکنیارمزتو هاپو خورد
    الان من بدون رمز چیکار کنم

    پاسخ:
    پاسخ:
    نه فرزانه الان پاشو ببین کدوم ادامه مطلبم رمزیه؟؟؟
    بعضی روزا اصن همه بلاها هوار میشه رو سر آدم
    ای بابا...صدقه بده...خدا بهت رحم کرده ها...مواظب باش

    پاسخ:
    پاسخ:
    مرسی نیلوفر جان
    ممنونم
  • ستاره و همسرش
  • عزیزم دلم خیلی درد ناک بوده
    خداروشکر به خیر گذاشته ولی خیلی سخته
    استراحت کن بهتر بشی

    پاسخ:
    پاسخ: مرسی ستاره جانننننننننننننن

    جاش کبود شده؟
    بمیرم برات
    خو استراحت کن!
    انقدر سرتو تو گوشی و ای لب تابت نکن تا خوابت ببره

    پاسخ:
    پاسخ:
    باشه
    رفتم
    وااااااا دختر مگه عاشقی چرا دوروبرتو نمیپایی؟ّ! اگه الان نبودی من چیکار میکردم؟!

    پاسخ:
    پاسخ:
    چیکار کردم مگه
    عجب
    الان خوبی؟
    سردرد نداری؟
    یکم بخواب تا آروم شی

    پاسخ:
    پاسخ: خوب که نیستم
    خواب ندارم الان
    بدجوری درد میکنه
    سلام

    خوبید شما؟
    تازه اومدم وبتو
    از وب مامان گلی اومدم

    چرا خوشی هاتون رمزداره؟
    حالا من چقدر باید سفته و ضمانت نامه بیارم که رمز بگیرم ؟

    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام خانومی خوبی؟
    چه خبرا؟
    دیگه طرفای ما نمیای؟
    فقط امدی ببینی اگر رمزی هستم رمزو بگیری و د فرار؟

    عیدت مبارک

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی