بوی دل گرفتگی میاد همی
این عکس هفته پیش
من و مامان و زن داداش
چای و چای به لیمو
اینم دختر نازززززمنه جمعه پیش امده بود توی اتاقم نقاشی میکشد
این پارچه رو 4 متری فک کنم باشه
ان شالله بدوزیم
اینم 4 متره میخوایم مانتو بدوزیم
ان شالله
دو متره این پارچه
انقده حالم از جریان نماز گرفته بود مامان ما رو برداشت برد با خودش خیابون همراه زن دادشم
هیچی اینارو هی میخریدن
منم سربسرشون میذاشتم
نمیخواستم حتی از ناراحتیم چیزی بفهمن
اما انگاری مامان فهمیده بود کلا رفتیم ی تیکه پارچه بخریم برا شلواری برا مامان
کلا هرچی خرید برا من بود چند تیکه برا خودش خرید
پارچه اول گلبهی بود حریر طرح دار
گفتم اره ان سالله این برا عروسیم
به پارچه مانتویی رسید
گفتم ان شالله اینم بدوزین گرمم نشه
سومی گفتم ان شالله اینم برا شب پاتختم
حالا که فکر میکنم میگم بابا دل خوش سیری چند
از عصر تا اخر شب دلم گرفته بود
اما لحظه ای خندم گرفته بود از حرفام به مامان و زن داداش اولی
چقده خوشمزم نه؟؟؟
* الهی که هممون عاقبت بخیر بشیم
* بماند اخر شب جقده گله گزاری کردم سر اقایی که اره مگه میشه دل گرفتگی با خرید جبران بشه
- ۹۳/۰۲/۱۰