پیوست پست پایینی
دراز کشیده بود
درد های هرزگاهی میومدن سراغم
هوا تاریک شد عجیب بود برام
نکنه مثل چندسال پیش قراره شب بشه و تاریکی مطلق
گفتم خدایا راضیم برضایت
تلفن زنگ میخورد سرم توی مانیتور و صفحه وبلاگ بود
نظرای اقایی یکی یکی میومدن و تایید میکردم
برق رفت دوباره امد ی دونه نظر اخر نصفه جواب دادم
برق رفت
صدای ویبره گوشی
برداشتن گوشی
شوخی های من وتو
خنده های ریز ریز من
رعد و برق و از جا پریدن من
دوباره خنده های ریز ریز من
صدای مامان
گفتم بله
گفت پاشو بیا پایین
یکمی دیگه پشت تلفن خنده های ریز ریز کردم
ذوق کرده بودم از نظراش از تماسش از شوخی هاش
جالب بود قط کردیم قرارشد برق بیاد من برم پیشش
بارون گرفت ظرف بردم بذارم زیر بارون
بارون گرفت و گوشی به دست فیلم میگرفتم خیس شدم
بارون بود یا جَلِه
نمیدانم دو تا کلیپ کوچولو دارم
چقده ذوق کردم فیلمها را برایش فرستادم
* خدا شکررررررررررررررررررررررت
- ۹۳/۰۲/۰۳