ی عمل غیرمنتظره
اینک بهارخانمی
باز مثل همیشه
یواشکی میره فریزر زیررو میکنه و دوبسته باقلی و ی بسته سبزی کوکو
میاره بالا
نخود لوبیا و عدس میشینه تمیز میکنه
باقلی ها رو میشوره و میذاره بپزه
سبزی کوکو رو هم میذارم کنار باز بشه برای کوکو سبزی
عدس میگیرم پاک میکنم و سیب زمینی و پیاز خورد میکنم میذارم سرخ بشه بعد عدس میشورم میریزم توی سیب زمینی و پیاز سرخ شده
بله لوبیا و نخود توی اب میذارم تا نفخش کم بشه و برای فردا اش رشته بپزم
وقتی بابا از بیرون میاد
صداش میاد بوی چیه چقده بوش خوشه
هیچی نمیگم میگم سلااااااااام میاد سمت اشپزخونه و میگه چی داریم میگم هیچی میگه نه چیه روی گاز
میگم نمیدونم من که نبودم مامان هرچی بوده برات گذاشته
ذووووووق میکنه
بخودم نمیارم که دارم میگم کارای که کردمو مامان کرده
مامانم نبودش
وقتی مامان رسید خونه
بابا بهش میگه چی داره میپزه رو گاز
مامان از همه جا بی خبر
من رو به مامان میکنم و ی چشمک میزنم
میگم بله دیگه خوبه بابا هوس کنه همه چی براش درست میکنی
مامان از بابا ذوق زده تر میره سمت اشپزخونه
* چقده خوشحالم خیلی خیلی خوشحالم که تونستم دونفر همزمان خوشحال کنم ممنونتم خدا بخاطر این لطفی که در حقم کردی
- ۹۳/۰۱/۱۶