.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

کنسل شدن نامزدی همکارم

يكشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۳، ۰۳:۲۴ ب.ظ
نامزدی نرفتیم 

هنوز خرم و خوش بودیم بریم روحمون تازه کنیم

اما

اما 

مهمون امد

خونه ما اینجوریه اگر مهمون امد دوباره به وضعیت قبل اماده شدن درمیایم و انگار نه انگار مهمونی میخوایم بریم

بله بله عمو بودن و نمیشد 

انقده بحثای الکی الکی کردن که هیچی 

ما هم فقط لبخند روی لبمان مهمان بود

وقتی رفتن ساعت 6.30 بود دیگر جای برای میهمانی نبود

  • ادم و حوا

نظرات (۷)

  • بانوی اردیبهشتی
  • یه سوال چرا نظرات من تایید نمیشه؟

    پاسخ:
    پاسخ:
    دستم بند بودش خانومی دلگیر نشو اینجا خیلی کامنت تایید نشده دارم
    الان تایید میکنم
  • بانوی اردیبهشتی
  • انشا الله مهمونی بعدی

    پاسخ:
    پاسخ:
    ان شالله همیشه عروسی و شادی باشه ما به شادی دیگران خوشحالیم
    من که متاسفانه کلا از مهمونی بازی بدم میاد
    میدونم اصلا اخلاق خوبی نیستاااااااااااا
    اما شدیدا اعتقاد دارم مهمونی بازی اونم از نوع فامیلی حسابی ادمو از کار و زندگی میندازه
    باز ادم با دوست تعارف نداره
    اما مگه به بعضی از فامیلا میشه بگی الان نه یه ساعت دیگه
    تا روزه قیامت با ادم قهر میکنن
    این تعارفات و رسمای بده که منو به رفت و امد بی میل میکنه

    پاسخ:
    پاسخ:
    من از مهمونی بدم نمیاد
    ولی متاسفانه از اینکه بی خبر برم جایی بیذارم
    چون شاید بنده خدا روش نشه بگه اونوقت بریم و اون بنده خدا از دیدن ما ناراحت بشه
    سلام بهار جونم
    وای چه بد حیف شد نرفتی

    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام مریم جان
    اره حیف که نشد کاش میشد حدقل بچه داداشم خوشحال میشدش
  • زندگی با طعم خوشبختی
  • ای وای
    خب تو با زن داداشی کسی میرفتی مامانت اینا که بودن پیش مهمونی معذرت خواهی میکردی میرفتی

    پاسخ:
    پاسخ: دیگه اول که قسمت نبود
    دوما مامان خونه نبود
    سوما مهمون بودن و حبیب خدا نشد که عذر خواهی کنیم
    ماشالا خونتون مهمون زیاد میادا
    اگه من بودم آی حرص میخوردم

    پاسخ:
    پاسخ: حرص خوردم چون بچه داداشم قول داده بودم
    ونوقت اونقده دیر رفتن که بچه داداشم گفت منو ببر دیگه عمه
    گفتم تموم شده اخه گجا ببرمت
    اخرش بردمش نزدیک خونه ی زیارتگاهی هستش دوتایی فندوق ها رو بردم نزدیک اذان بود نائب الزیاره همه شدم
    میگم تلفن و زنگ و اینا برا همین وقتاس ما اول تماس میگیریم بعد میریم جایی:)

    پاسخ:
    پاسخ:
    این عموجان من نیگاه نمیکنه ساعت چنده مثلا برای عیادت مامانم که مثلا نیاز به استراحت داره
    ساعت 12 شب امده بود خونمون تا 2 شب نشسته بود فقط بحث میکرد
    کلا هیچ کارشو قبول ندارم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی