سوگوار
فقط موندم کجای ماجرام فقط موندم چطوری تحمل کردم
توی اون شب همش عمه بود عمه شروع کردن به گفته های مادربزرگ
بی بی یادته از سرکار امدم خونه
گفتی کو بچه هات و شوهرتو کجا گذاشتی هرچی گفتم بی بی بچه ندارم بچم کجا بود گفت برو برو خونه خودت یعنی چی امدی اینحا(منظورش خونه خودمون بود)
وقتی که تو رو بردن مشهد برای عکس از ریه
تو راه به عمو میگفتی مجتبی منو کجا میبرین
گفته مادر میبریمت مشهد که خوب بشی
گفتی مادر منو برگردون من خوب بشو نیستم برگردیم
خلاصه هرچی بوده رسوندن به بیمارستان
شروع کردی به با عمه حرف زدن
زهرا دستتو ول میکنه چند ثانیه
میگی زهرا دستمو ول نکن من دیگه دارم میمیریم
و سرشو به شمت عمه برمیگردونی دیگه چشاتو میبندی
عمه خودش گفته هرچی صدات کردم دیگه نشنیدی و پرستار صدا زده
پرستارا همه رو بیرون کردن و دیگه کاری ساخته نبوده
اونجا عمو و پسرعمه و عمه داد میزدن
من توی همین حین توی شهر خودمون دنبال ی تیکه کاغذ خلاصه پرونده بودم تا حداقل باعث بشه توی یکی از بیمارستانهای مشهد
اما امان از این بی خبری و جواب ندادن ها نمیدونستم دیگه روحی در بدن مادربزرگم وجود نداره
دیگر نزدیک زفتن به دندان پزشکی بود منم اماده بودم
وقتی نزدیک در خونه مادربزرگ شدم همه بودن همه و همه
زمانی که مامانم گفت بی بی تموم کرده فقط میخواستم جیغ بزنم
روز دوم که قرار بود بیان خونه بی بی و بی بی رو بیارن
انگار که غمخونه بود توی اون خونه
دیگه بی بی روی نالیچه(دشکچه )نبود
دیگه صداش نبود بگه کجایی بی بی
بیا روتو ماچ بخورم
بی بی خدابیامرزدت
الهی همه رفتگان بیامرزه
- ۹۲/۱۲/۰۳