آخرین هفته بهمن 92
اتاقمو تغییر دکوراسیون دادم تا بتونم راحت بشینم خلاصه مرتب کاری تموم شد
چند وقت پیش رفته بودم خونه مادربزرگم اونجا چندتا گل قلمه زدم که بیارم خونه توی ااتاق خودم
تا دوروز پیش حسن یوسفا ریشه کرده بودن و شمعدونی هنوز ریشه نکرده بودن تا دیروز
که عمه کوچیکه گفت نمیخواد ریشه بزنه بذار تو خاک خودش ریشه میکنه
امدیم گفتیم اتاق که تمیز کردیم بذار اینا رو خاک بریزم تا کثیف نشه
خلاصه این بطری اب که توش گل بود خواستم بردارم
چشمتون روز بد نبینه از دستم سر خورد و ریخت پایین
حالا 12 تا پله این ابا مثل ابشار ریختن
این فندوق داشت ریختن ابا رو نیگاه میکرد
منم غش غش میخندیدم
زن داادش اولی که با عارف بازی میکرد هر هر خندشون بلند شد
اقا مونده بودم جیغ جیغ کنم یا غش کنم
خلاصه طی عملیات منحصر خودم اون اب بطری خالی شد و چند شاخه شمعدونی موندش
بماند که اونا رو جمع کردم و ابیاری پله ها تموم شدن
امدم چندتا سطل ی بار مصرف که یکی ی کوچولو خاک داشت ببرم بیرون
وسط حال خاکش ریخت
مامان میگه باریکلا هنرتو نشون بده
ی قه قه راه افتاده بود توی خونه داشتیم منفجر میشدیم
خلاصه امدیم جاروبرقی کشیدیم و جمع کردیم و گلا رو خاک کردیم اوردیم خونه
ولی انقده خندیده بودیم که این فندوق کوچولو امده بودش چپ چپ نیگام میکرد
گفتم چیه نکنه تو هم میخوای ی چیزی بهم بگی
زن داداشم میگه یهو دیدم صدای شر شر اب میاد
گفتم همچی میگی شرشر اب انگار ماشین اتشنشانی امده ابشو ریخته
همش ی شیشه بود ها
- ۹۲/۱۱/۲۶