مشغلهِ کاری
من نبودم یعنی بودم اما کلا درگیر کار بودم
قضیه از این قرار بود که جمعه شیفت داشتیم تا پاسی از شب در بیمارستان خدمت مردم عزیز شهرمان بودیم
و روز شنبه صبح با خبر تصادف منشی صبحمان به مطب روانه شدیم
و اینگونه باز دوشیفت شده بودیم
از معایب منشی شیفت صبح نمیتوانم حرف بزنم اما بطور واقع کامل مینوان گفت که مسئولیت پذیر نبود
و این سه روز نه صبح و نه شب را متوجه شدم
و همچنین نیروی جدید جایگزین میخوام بکنم که آموزش میخواد
خلاصه اینکه در گیر کار بودم و در زمان رسیدن به خانه تنها کاری که ازم برمیامد ناهار و شام و نماز خواندن بود
و به جرات میتوانم بگم که تنها دو رج تونستم از تابلو فرش در این سه روز ببافم
الانم هستم تا فرداشب در خدمت بلاگفای ها و دوستان
+ فاطمه عزیزم (دوست همکار گلم) ازدواجت باعث خوشحالی و مشرف شدن به مکه و خانه خدا هم باعت سعادت من شد خوشحالم ان شالله خوشبخت باشی و بحق این ماه بسلامت بروی و برگردی
* این پست جهت کمی حرف و روزمرگی بود و نبودم
- ۹۲/۱۱/۲۱
ازدواج دوست عزیزت هم مبارک باشه انشالله که خوشبخت بشن