این روزای من
ی شب یخ و سرد و بادروفه
وقتی میرفتم سرکار با ماشین رفتیم اما فک نمیکردم برای برگشتنم نشه با ماشین بیان دنبالم
وقتی مامان زنگگ زد گفت خودت اژانس بگیر بیا گفتم چشم
توی دلم ی ترسی افتاد تو دلم اخه چطوری برم باخودم گفتم
خلاصه زنگ زده بودم و گفتن تا ده دقیقه دیگه جلوی واجد سرویس میاد اما ده دقیقه تا نیم ساعت زیر برف وسوز و سرما واستادم نیومد که نیومد
دیگه دستام یخ کرده بودن و تنم به لرز افتاد
وحشتناک خیابونا شیشه شده بود نمیشد حتی قدم برداشت
خودمو در سر خیابون جلوی بیمارستان رسوندم اما انگار نه انگار ماشین نبود
دیگر مانده بودم چکار کنم و گفتم یالله خدایا راضیم به رضایت
ی تاکسی سرویس دقیق نمیدونم از کجا پیداش شد چشمام برق میزد ازخوشجالیو ی بغض گلومو گرفته بودش
بدجوری یخ کرده بودم همون طور که سوار شدم مسیر تا گفتم گفت خانوم نمیرم اونجا مسیرش خرابه
گفتم یعنی چی راه مستقیم هستش ادرس پس کوجه ندادم که
صدای گوشی از درون جیبم درامدش هننوز دستام بی حس بودن هرجوری که شد کلید تایید فشردم گفتم به یکی بگو تا سرکوچه دنبالم بیادش من تا ده دقیقه سرکوچه میرسم
صدای مادرم عجیب بهم نیرو داد
دوباره نرسیده بودم به دوربرگردون که صدای گوشیم بصدا درامد
اینبار صدای داداش دومی میامد و میگفت کجایی خانوم
گفتم الان دور برگردونم
خلاصه دادش دومی امده بود سرکوچه و رسیدم دستمو محکم توی دستش گرفت گفت اروم و یواش یواش بیا زمین بدجوری وضعش خرابه
دستانش گرم بود
چادرمو محکم به صورتم گرفته بودم و داداشم میگفت حاچ خانوم چادرتو یکم ازادتر بگیر
تو جواب بهش میگم سربسرم نذار الان یخ کردم
ادامه میده خو حاج خانوم چه خبرا
میگم نگو حاج خانوم زشته ها
میگه والا ی پا حاج خانوم شدی
ابرو میندازم بالا میگم بله؟؟؟؟
میگه هیچی بابا شوخی نمیکنم دیگه
رسیدم جلو در خونه اول خودش میره دستمو محکم میگیره میگه یواش بیای ها یدونه خواهر بیشتر ندارما
از پله اروم میره بالا و منتظر میشه منم برم بالا میگه اروم میگم خوبه دوتا پله داریما اگه ده تا داشتیم چقد سفارش میکردی
در ورودی پذیرایی که باز میکنیم
دوتا بچه هاش میپرن به سمتم بقدری دستام بی حس شدن که حتی نمیتونستم بغلشون کنم
عارف میگه عمه چرا دستات سیاه شده
میگم سیاه نشده که سرما زده اینجوری شدن
میگه وای رنگ لاک ناخنت خیلی خوشگل شده رنگش کالباسیه؟؟؟؟
میگم عمه جان اینا که لاک نیستن ناخن های خودم هستش
دیگه ف ک کن تا 1.5 ساعت همانجور منجمد بودم تا کمی حالم به حالت عادی برگشت
دیشب تا 3 نصفه شب با اقایی حرف میزدیم
و اما امررررررررروز
تقریبا کار این روزام شده صبح ها برم تابلو فرش یادبگیرم
وقتی میرسم خونه بشینم سربافتنی
عصر که میرم سرکار
شبم باز بافتنی میکنم
امشبم هنوز داره برف میباره
هوا هنوز یخ یخ هستش
با ماشین خودمون امدیم خونه اما هنوز یخ کردم
الان امدم بخاطر اقایی که دیر رسیدم و رفته خونشون
* همتون به خدای مهربون میسپارم
- ۹۲/۱۱/۱۳