ی چند تا خاطره
ی بلایی هستش که از بالا میدمش پاییین صدا میزنه بیارمش بالا
کلا همش در حال پایین رفتن هستیم کلا ما سه تا ی زلزله 7 ریشتر هستیم
اینم نمایی از اتاق من که دور تا دورش پنجره اس من بهش میگم اتاق زیر شیرونی
عاشقش شدم اساسی دور تا دورم پنجره اس این نمای روبروشه
عاشق عروسکام بو وعطر عزیزمو یادم میاره
پشتمم که پله میخوره میره پایین (الان ساعتای 12 ظهر میباشد روز جمعه که اتاقمو ترکوندن این دوتا)
روز پنج شنبه هم بعدازظهر مطب ندارم کلا خونه شدم دختر خونه ملافه لحاف کرسی برش زدم و چرح کردم بعد نشستم به دوخت و دوز چقد خندیدم سر این ملافه دوختن
به مامان میگم برای منم بدوز از اینا میخوام نصف خونم سنتی باشه نصفش مدرن
حالا بماند چیا رد و بدل شد بینمون ولی اونقده مادر دختر قهقه کردیم که بعدش به چایی به لیمو و تنقلات و چند مغز دچار شدیم و خوردیم
البته برای خودم ی ملاقه و دوتا رو بالشتی جدید کشیدم از سر همین ملافه که روی تختم ملاحظه کردین
بماند که دلم گرفته بود پلک شیشه ای مشهد بود ونشد نه حرم برم نه ببینمش
دیشب بیمارستان شیفت بودم از 4 بعدازظهر تا 11 شب مهمان بیمارستان و درخدمت مردم شهرمون بودم
به اصرار یکی از بچه ها که غذای سلف سرویسی نمیدونستن چطوریه و عکس گرفتم که ببینه
امشب شب عید است و من هم به خوشی های کوچیکم دل خوشمم
چنان شورشوقی داشتم که بابا امدم دنبالم گفتیم ی شیرینی فروشی نگه دار
رفتم چیزی دیگه از شیرینی نمونده بود ناچارا مجبور شدم به همینا بسنده کنم
فقط میخواستم بگم هنوزم به یاد همه هستم کارم چیزی نبود که بخوام بگم اما میخواستم خوشحال کنم همین
- ۹۲/۱۰/۲۸
خوشبختم چطوری تو بیمارستان کار میکنی؟
اصلا ما کجاها میتونیم دنبال کار بگردیم مرتبط رشته خودمون