ی پنج شنبه پرکار
مختصر مفید
داداش اولی که امشب فیلمبرداری داشتن با خانومشون رفتن مجلس
داداش دومی در خونه خودشون بسر میبرن
داداش سومی دو شبی هست رفتن مسافرت اصفهان
داداش اخری که طبق معمول ته تغاری خونه ماشالله دست به سیاه و سفید نمیزنه
میمونم من
اقا موندیم من تک دختررررررررم یا اون چهارتا
خلاصه الان شدیم من و بابا و مامان و داداش کوچیکه
کوچیکه که داره در نبود داداش سومی نت ببنده خدا رو خالی میکنه
منم که امدم در وبلاگ بسر میبرم و اتاق مرتب میکنمممممممم
مامان کنار بخاری داره فیلم میبینه با پدرگرامی
امشب چه حسی هستش ی خانواده کم جمعیت خالی از سر و صدا
ی ساعت پیش عمو و عمه کوچیکه با مادربزرگم اینحا بودن
اون بافت رومانتویی چند وقت پیشم تموم شده بود و میخواستن ببینی که ی ماهی بود در خشکشویی بسر میبرد بالاخره رفتیم گرفتیمش
خوب شده خوشگل شده دیدن گفتن خوشگله
فیلم بله برون داداش دومی گذاشتیم
چقد خندیدیم باهاش
اونجا همش 16 سالم بود دختر ریزه میزه ای با موهای فر لباس تونیک و شلوار موهای فرم گرفته همانند موهای عمه کوچیکه هردو ی مدل بودیم اون با ماکسی مشکی
بعنوان خواهر دوماد چه سنگ تمومی گذاشتم براش
چنان تزینی کردیم که هیچ جا نبود مدلش
گلهای دست ساز من بودن گلهای شیبوری من که چقد عطسه میزدم بخاطر موادشون
گلهای که با توور درست کردم و با سشوار پف میدادم بهشون
پر بودم از هیجان بخاطر دوماد شدن داداشم
تمام غصم این بود دیگه داداشم اون شب خونه نیس
لحظه ی که راهی مسیر خونه عمو(عروس) شدیم یادم نمیره
چندتا تاکسی زنگ زدیم کلی ادم توی کوچه تعارف میکردن بفرما بفرما بشینین
توی فیلم با ی عالمه میکس های که من و داداش سومی انجام دادیم اهنگای جدید و اون روز بخاطر همین مدرسه نرفتم
وااااااااااااای نیگاه کن این همون عروسی که میخواد بشه زن داداش من
حتی تا اون شب نمیدونستم چه شکلیه
ی کت دامن گلبهی ی شنل سفید
داداشم شده بود دوماد اون شب ی کت شلوار مشکی
دومادی که با حقوق 40 هزارتومن دوماد شد
اون شب قرار شد بشن محرم
سینه ریزی که بابا برای زن داداشم بعنوان زیر لفظی خریده بود ی خورشیدی بود که همون سال عین همونو بابا برای من خرید با سایز کوچیک بخاطر روز زن
خطبه عقد خونده شد
چقد جیغ و سروصدا بود
همه خوشححال که وصال دختر عمو و پسر عمو بسته شد
هشت سال از اون زمان میگذره اما فیلمش نشون نمیده که این همه زمان گذشت
چقد امشب خوش شد با دیدین این فیلم
چقد خندیدیم سر بچه بوذنمون
درست یادمه داداش سومی رو با چه بدبختی تونستیم از فرماندهشون مرخصی بگیریم درست داشتیم گذایی مرخصی میکردیم
04 تهران بود
یادش بخیر
- ۹۲/۱۰/۲۶
منکه خوندم لذت بردم چه برسه بتو که خاطره های شیرینی داری
هه...خیلی بامزه خودتو توصیف کردی
انشاالله خوشبخت شن
نوای وبت عالیــــــ