پدر آسمانی من
و حالا همان طور که قول داده بودم بعد از بیست روز ختم قران تمام کردم به وسیله دوستانم
بعد از بیست روز تماس گرفتم و حرف زدم
بعد از بیست روز حس کردم که هستی
بعد از بیست روز صبر کردم و بی تابی ها را بجانم خریدم
و اینک شدم دختر دردانه ای که منتظر میماند
از روز اول بی تاب شده بودم و حرفهایم دردی دوا نمی نمود
هر حرفی را با سکوت بجان خود خریدم
بعد از مدت ها زبان گشودم و حرف ها زدم
نمیدانم چی گفتم فقط گفتم حرفای که این روزها دردل نگه داشتم
همه کنایه ها و طعنه ها را بجان خریدم
و حالا مادر مادر شد و پدر پدر اسمانی
پدر آسمانی من حسادت میکنم به اینکه 22 سال تو را نداشتم و در این دوسال که تورو داشتم لایق دیدارت نشدم
پدر آسمانی اینک که هستی و خواهی ماند
هر زمان تو رو خواهم بسویم میایی
عجب سعادتی داشتم در این دوسال
و اینک همخونت شد نصیب من
نصیب من که فرشته ی او شد
فرشته زمینی و اینک قول میدم از امانت تو درست نگهداری کنم
فقط کمکم کن پدر
کمکم کن میخواهم ستوده تر شد در زمین
همان آدم شود که حوا با سیب روانه زمینش کرد
همانگونه که عشقم شود شاخه گندم تقدیم همخونت
- ۹۲/۱۰/۰۴
متنا از خودته عزیزم؟