.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

آرامشم بعد از طغیان عصبانیتم

پنجشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۲، ۰۹:۰۱ ب.ظ
بسم الله 

سلام 

دیشب اونقده اعصابم قروقاطی بود که نشد بنویسم چی شده 

الان که ادامه رو مینویسم صبح جمعه بعد از زیارت عاشوراس

وقتی بعد از خستگی کار و اون همه بدو بدو توی سرما بمونی و فوریت بذاره بره

بگن دیر امدی ساعت نشون دادم گفتم من دیر امدم یا آقا دودره کرده اجرش با امام حسین با کار کردنش

خلاصه زنگ زدم خونه دیدم اگه بخوام واستم باابا هوا سردی بیاد گناه داره بنده خدا

گفتم نمیخواد بیاد وزنگ میزنم اژانس

هر جا زنگ زدم گفتن دو سه دقیقه

دو سه دقیقه شد بیست دقیقه نیومد ی جورای یخ کردم

حالا بنده خدا آقایی زنگ زده بود منم از کارای همکارا داغ کرده بودم یهو زد زیر خنده گفت باشه باشه

فک کنم دیگه نزدیک بود با بنده خدا دعوا کنم

یهو توی اون همه اعصاب خردی زدم زیر خنده

زنگ زدم بابا بیا که ماشین نیومده هنوز

اروم اروم رفتم سمت ورودی در بیمارستان

ی دوتا اس میده بعد قط کردنش

خنده میکنم شادم که ی عزیز دارم تموم حواسش به منه که ناراحت نباشم

اس دادم هرچی سرم امد گفتم راضیم برضای خدا ، الانم میگم راضیم برضای خدا

اس داده چی شده

گفتم هیچی نشده دارم میخندم

دیگه اس دادم که نگرانم نباشه و بابای گرامی امده

این جور وقتهاس که فقط ی نفر میشه همدم لحظه های که تنهایی نمیتونی تحملشون کنی

وقتی امدم خونه 

شاد بودم سرحال 

اما مجبور شدم همه قضیه ها رو برای مامان و بابا تعریف کنم که چی سرم آمده


* خداشکرت بخاطر همه چیز

  • ادم و حوا

نظرات (۱)

  • ·٠•● بــ•_•ـانوی آب و آتیش ●•٠·
  • الهی

    پاسخ:
    پاسخ:
    الهی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی