سخت میگذره
يكشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۲، ۰۴:۱۳ ق.ظ
ی شب دیگه با گریه گذشت
معده ام همچنان از دیشب از شدت ضعف و گرسنگی میسوزه و درد میکنه
با گریه خوابیدم
این شبا و روزا خیلی سخت میگذره خیلی سخت
ان شالله همیشه خوش باشن صدای خنده خانواده ام با گریه من قاطی شده بود برادر کوچیک من بالاخره سرباز شد ی نیمچه سرباز و دیشب داشتن سر به سرش میذاشتن
اما من توی اتاق اونقد گریه کردم فقط از گریه هام هق هق موندگار شد و نفسای که دیگه نمیخواستن بیان و فقط
*الان صدای مامانم میاد اما ای کاش حالمو میفهمید خیلی وقته دلتنگ آغوش مادری هستم که شبانه روز فکر و ذکرش شدیم ما
* دیگه برای دردای که میکشم هیچ کس بیدار نمیکنم فقط ذکر میگم و میگم یکم بخواب دیگه تموم شد
- ۹۲/۰۸/۲۶