دخترکی چشم انتظار
يكشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۲، ۰۶:۴۳ ب.ظ
خوشبختی را معنا کردم
خدا و تو و من
چشمانم منتظر آن لحظه ای که لحظه موعود برسه
عزیزکم منتظرت هستم و خواهم ماند
مادر لخظه ای آغوشت را هدیه ام کن میخوام اشک بریزم بدون آنکه بفهمی در دلم چی میگذره
مادر بگو دختر نازم بگو
بابا باز اشتباه صدایم بزن تا بگویم مرا دوس نداری و برگردی بگی همشون ی طرف و تو ی طرف
داداش اولی بگو مرا صدا بزن و دستور اتو کردن لباساهیت را بده
داداش دومی بگو بیا عارف را آوردم حواست باشد که میرم و زودی برمیگردم
داداش سومی بگو این یعنی چی و با دقت به توضیح من گوش بده
و کوچولوی جانشین تو بهم بگو همش میخوره
*روزگار سخت میگذرد آن هم برای دردانه ای از هیچ چیز هراسی نداشت و ندارد
* این دخترک قصه خودش را میسپارد به مردی که چشم انتظارش مانده و خواهد ماند و دیگران در زندگی کمرنگ شده ان بدون هیچ دلیلی
* تنها او مانده و مرد قصه و ی دونه خدا
- ۹۲/۰۸/۲۶