اقای
و الان هم دارم به اسم هادی این اقا هادی از اون پسرا بود ها دعوا مشروب عشقو عاشقی و.......
این اقا هادی یه روز میخواست بره یه شهر دیگه برای کارش که زد تو راه تصادف کردش
دکترا کفته بودن این فقط قلبش داره میزنه اونم اینجوری تا یه جرای گفتن داره جون میده
خلاصه این اقا هادی بعد عمل بعد از چند ماه سره پا شدش تونست حرف بزنه بهم گفت چطوری
نمازا تو برو بخون همه میگفتن دیونه شده
حلا گذشت این اومد سره کارش گفتم هادی تو که نمیزاشتی رو صورتت مو در بیادش حالا چی شده اینجوری ریش میزاری گفت به تیپو صرورتمو این برسم که اینو اونو به گناه بندازم اون هادی مردش
وقتی برام نمونده وقت کنم همین نماز قضامو بخونم حالا اون ادمی که پاتو میزاشتی تو مغازش صدا موسیقی بود حالا همش صدای قران بود
یه بار بهش گیر دادم گفتم هادی بابا این ریشارو نمیزنی بهشون برس گفت ببین چرا من دلیل گناه این دخترا باشم یه چیزای مگفت یه چیزای میدیدم ازش شاخ در میوردم
یکیش این تو پاسگاه به یه مشکلی برخودم خودم رفت خودشم اشنا بود جواب سلامم نداش برگشتم تو راه هادیرو دیدم گفت چرا ناراحتی گفتم جریان اینه گفت بیا فردا بریم با هم فرداش رفتم بیرون پاسگاه دستاشو برو بالا یه چیزی گفت بعد رفتم تو اتاق تا مارو دید پاشدو خوش اومدینو به سربازه گفت برو دو تا چای بیارو از این حرفا
اومدم بیرون گفتم هادی تو چیکار کردی تو که فقط یه سلام ببخشید مزاحم شدمو گفتی گفت هیچی کارت درست شد من برم
و خیلی چیزایه دیگه من گه خودم نمیتونم مث هادی باشم ولی بیاد تو این ماه رو حجابمون یکم دقت کنیم یعنی اونی که برا یا حسین گفتن اومده بیرون اونو به گناه نندازیم حجابو رعایت کنیم
- ۹۲/۰۸/۱۵
ما به این جور آدما میگیم نذر کرده یه پول کمی برای ته دخل ازش میگیریم برای برکت زندگیمون