.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

من و ماجراهای جدیدمن

يكشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۲، ۰۷:۰۳ ب.ظ
بسم الله

سلامی بر سرمای باد پاییزی

به گرمای دستان یخ زده

به شادی کودک درووووووون محاصره شده در بدنمون

 و اما من و این که چی شده یدفعه کم پیدا شدم

راست و حقیقتش چند وقتی بود دنبال کار بودم

در بیمارستان قسمت دندانپزشکی پرشکان فوق تخصصص اورده بودن اما با قیمت آزاد و با دفترچه ها قرارداد نداشتن

که ی دکتر میخواست مطب بزنه و ما همون جا ی مصاحبه حضوزی شدیم

کمی گفتمان نمودیم و اخلاق و رفتار ها تقریبا مناسب کارشون بود

و برخورد متین میخواستن

خلاصه کم کم داشتم از مطب ایشون ناامید میشدم که در دوشنبه ای قبل

من رو خواستن و داخل اتاقشون شدم گفتن تقریبا دستگاها تایید شده و قراره شروع به کار کنیم

ایندفعه هم قرار بود خبر بده

مثل همیشه پای نت بودم و دنیال این چیز و اون چیز

مدل بافتنی 

که گوشی زنگ خورد شماره ناشناس مونده بودم جواب بدم یا ندم 

جواب دادم و یهو صدای آشنا با لهجه یزدی شنیدم و احوالپرسی

و دعوت به همکاری باهاشون

قرار شد تا قردا صبحش که میشه سه شنبه قبل خبرشو بدم

ما هم ی صلاح مشورتی با عزیز دلم و مامان و بابا نمودیم که ساعت کاریشو کمی نگران بودم و همچنان هستم

قرارمون 8 تا 1 و بعدازظهرش 4 تا 8 بود

اما اینگونه نشد

خلاصه سه شنبه با ترس و لرزو نگرانی میخواستم بگم نه نمیشه و این حرفا که با تجربه ای که اقایی داشتن و شکستی که من در کار قبل داشتم طوری حرف زدم که مجبور شد قبول کنه

خلاصه میخواستیم بریم بیرون تا ی قیمتی برای نرخ بیمه ماشینمون بگیریم که وقتی حرف دکتر اوکی شد دیگه خوشحال شدم

زنگ زدم بیمارستان که شیفت نذارن گفتن چرا دیر خبر دادی ما شیفت گذاشتیم گفتم شرمنده من فقط چهارشنبه صبح میتونم بیام و شنبه و یکشنیه رو نمیتونم بیام

گفتن باشه ی کاریش میکنیم

خلاصه چهارشینه صبح رفتیم دیدیم هی وای من شب هم شیفتت دارم

خلاصه بگذریم بعدازظهرش رفتم ی سر زدم مطب بار دوباره رفتم بیمارستان

تا شنبه نوشته بودم که چی شد

این بلاگفا اونقد اذیت کرد که بیذار شدم ازش

تا شنبه صبح شد اولین روز کاری من

ی تکنسین داریم واقعا ها اخرش ی بلایی سرش میارم

اما دکترمون واقعا ها ادم فهمیده و باشعوریه

الان کارم شده 7.30 تا 1.30 که 2 میرسم خونه

بعدازظهر 3.45 تا 9 کخ میرسم خونه 

برای همین کمی کمرنگ شدم 

داستان همچنان ادامه دارد

  • ادم و حوا

نظرات (۷)

  • گیس بریده♥
  • کامنت قشنگ من کو؟:|
    عزیزم خسته نمیشی؟ایشالله تو کل زندگیت موفق باشی آمین
  • شروع یک حس ناب
  • ماشالا...ماشالا به تو دوستم....چقد خوبه که مشغولی...موفق باشی عزیز دلم

    پاسخ:
    پاسخ:
    مرسی خانمی
  • ·٠•● بــ•_•ـانوی آب و آتیش ●•٠·
  • ای جان. از الان خدا قوت
    خیلی هم خوب عزیزم خسته نباشی گلم

    پاسخ:
    پاسخ:
    الهام جان واقعا ممنونم
    خسته نباشی حسابی عزیزم انشاله موفق باشی خیلی به خودت فشار نیار خانومی ساعت کاریش خیلی زیاده حقوقش خوبه؟راضی هستی؟

    پاسخ:
    پاسخ: سلام سلامت باشی خانمی
    فشار نیست
    انشالله درست میشه و توکل برخدا
    میخواد منو ی شیرزن کنه
  • بانوی بارانی
  • عزیزم خیلی خسته کننده س اما انگیزه و علاقه که باشه حلله ...
    مواظب خودتم باش

    پاسخ:
    پاسخ:
    من بیکار باشم مریض میشم باور کن
    مواظبم فقط دلم ی خواب حسابی میخواد

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی