مروری بر چند روز گذشته
سلام
الان که مینویسم ساعت 15.22 دقیقه در شیفت هستم
حالا کی بتونم بنویسم خدا میدونه اما نوبت هامو دادم و فعلا بیکارم
از پنج شنبه اگه بخوام بنویسم درگیر خونه تکونی بودم در اصل دنبال اتاق تکونی بودم
ساعت 3.47
داشنتم میگفتم بخاطر قطع بودن نت کلی کلافگی و اعصاب خوردی یکم تحول باید منو از اون حالت صبح درمیاورد
شروع کردم به گردگیری اتاق و جابجا کردن تخت تا شاید مرهمی بشه برای کلافگیم
همونطور که میخواستم شد ی تغییر برای فصل پاییز و زمستون
اتاقم بوی تازگی میداد
با تیکه های روزنامه دیوار اتاقمو کمی از سادگی و کهنگی رنگ دراوردم
وقت نماز شده بود وضو گرفتمو و نماز خوندم خستگی کاملا در رفت
دوباره شروع کردم به تمیز کردن که مامان صدا زد ناهار
رفتیم و نشستیم سر سفره ناهار
نشسته بودیم ناهار میخوردیم که داداش اولی همراه خانمش امدن
ناهار قیمه بادنجون بود چسبید اساسی
سفره جمع کردم و ظرفا رو شستم و سریع امدم تو اتاق که کارامو تموم کنم
روی تخت خوابم بردش و نفهمیدم چی شد بیدار شدم
اها از سر وصدای داداش سومی و داادش کوچیکه بیدار شدیم دیدم دارن سر به سر مامان میذدارن
پاشدم و رفتم ی چایی درست کردم و ظرفای میوه که خورده بودن جمع کردم و شروع کردم تمیز کردن آشپزخونه
تا شب کلا صرف تمیز کردن خونه شده بودم
جمعه 19/7 /92
صبح زود بیدار شده بودم مثل همیشه
از خواب بیدار شدم و رفتم اشپزخونه
ساعت 17.14
صبح بیدار شدم رفتم اشپزخونه بشدت احساس گرسنگی میکردم ی کره مربا زدم بر بدن و افتادم بجون اشپزخونه
زن داداش اولی امده بود نخود پاک میکرد
ادامه دارد....
* این پست در بیمارستان اماده شده
- ۹۲/۰۷/۲۰