امروز و من و بیمارستان
سبزی خوردن از دیروز مونده بود که پاک نکرده بودم
ترشی اصلی مونده بود که درست نکرده بودم
بادنجون هامونده بود که پوست نکرده بودمو و سرخ نکرده بودم
ی عدسی هم هوس کرده بودم که درست کنم وقت نکرده بودم
و کلی ظرف از شب قبل مونده بود که باید میشستم
خلاصه ساعت 9 شروع کردم به بشور بساب و بپز
اول از همه عدس گذاشتم یکمی نیم پز بشه
بعدشم سیب زمینی و بادنجون و پیاز و رب سرخ کردم برای داخل عدسی
اونوقت غذا نصفه شده بود که شروع کردم به پوست کندن بادنجون و پاک کردن سبزی خوردن
این وسط دنبال همه چی بودم و مرتب کردن وسایل گرفتهتا خیار شور ریختن
تا اذان اینور اونور کردم و عدسی رو نیمه اماده بود که بابا فرستادم دنبال نون تازه
تا موقعی که برگشت سبزی شستمو سفره اماده کردم
که عزیزدلم زنگ زد اول کمی نگران شدم اما دیدم حالش خوبه دیگه قط کردیم و ناهار خوردمو رفتم بیمارستان
بقدری سرم شلوغ بود که وقت سر خاروندن نداشتم
فقط تونستم ی پست توی فلش اماده کنم در عرض 6 ساعت تا وقتی امدم خونه دست خالی نباشم
الانم ار همه جا مینویسم بنا بر دلیل کمبود وقت هستش و پراکنده گویی میکنم
* روز قشنگی بود ممنون خدا
- ۹۲/۰۷/۲۰
یالا یاد بده ببینم
جالب بود برام! این مدلو بلد نیستم