ادامه من ونبود 14 ساعته
سلام
بعد از نبود من اونم 14 ساعت
خلاصه صبحش اونجوری گذشت و بعدازظهر ش
با کلی شلوغی و مکافات در راه گذر بود
که اقایی زنگ زد و گفت
کجایی
گفتم بیمارستان
گفت ی پس تا 1.30 نبودی
گفتم نه 7.30 هستم
خلاصه مجبور شدیم قطع کنیم
مریم (دوست وبلاگی)زنگ زد دلم تنگ شده بود و متاسفانه نشده بود ازش خبر بگیرم
کمی گفتیمو خندیدیم
منشی خانوم منی دیگه
خلاصه چند دقیقه حرف زدیم و میخواست بره خونه
بعدشم ی شلوغی ده برابر روی سرم ریختن که کم مونده بود جیغ بنفش بکشم
اینم گذشت تا 7.40 دقیقه
همکارم نیومده بود شیفت تحویل بگیره
منم زدم بیرون
چون روانم بهم ریخته بود
زنگ زدم آقایی و کمی حرف زدم
بعدشم نشستم تو سرویس و منتظر رفتن بخونه
با خودم نشسته بودم که چیکار کنم و چیکار نکنم
دیدیم رسیدیم
رفتم خونه
دیدیم مامان توی حیاط مشغول کار کردنه
گفت از صبح فقط برای ناهار رفتم خونه حتی ی لیوان چایی بهم ندادن
رفتم دیدم اشپزخونه در حال ترکیدن بود
سریع لباسامو دراوردمو شروع کردم به ظرف شستن و شام درست کردن
کلا کارام ریخته بود رو سرم
تا 10 درگیر کارو خونه بودم
ی قالب وبلاگ درست کردم
ساعتای12.30 بود امدم دراز بکشم دیگه
خوابم نبرد
صبحم با ی بدبختی بیدار شدم و سیستم روشن کردمو ی پست گذاشتم
یادم رفته بود 14 مهر ی پست بزنم برای تولد داداش کوچیکه21 ساله شد
و تبریک شب سالگرد ازدواج حضرت علی و فاطمه و تبریک میمنت بدارم
* بالاخره این پست ثبت شد بعد از یک روز کامل
- ۹۲/۰۷/۱۵