.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

ادامه عروسی

جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۲، ۰۹:۲۷ ق.ظ
خلاصه انگار ماده بودم مهمونی 

عررروس که انگار توی عمرم ندیده بودم خیلی خیلی سنش بیشتر از 16 سال نشون میداد

دامادم که 28 میخوردش 

خلاصه فک کنم برای رقصشون زیادی تمیرین کرده بودن 

و این حرفا حوصلم سررفته بود درسته نیم ساعته رسیده بودیم شروع کردم به اس دادن 

 وحرف زدن با آقایی

این وسط ماامان میگفت بیا تلفنمو جواب بده من صداشو نمیشنوم 

که داداش دومی بود گفت بچه ها رو بگو بیاره اونجا اذیت میکنن

هیچی دیگه یکمی که عروس دوماد رقصیدن آقایون امدن

همینطور نشسته بودیم بزن و بکوب میدیدم که دایی (بابای عروس) امد به سمت من

حالا من کجا نشسته بودم آخر سالن

پاشدم و دو قدم منم رفتم جلو چون اول فک نمیکردم برای من بیادش نزدیک گفتم حتما کسی رو دیده رفتم دست دادم بهش من بوسه بارون کرد(یعنی وسط اون همه آدم چه خبرته خو بوسم نکن دیگه) پیشونی بوسید گفت تو که عروس نشدی بیا دست بکشم سرت عروس بشی(گفتم دایی عروس دست میکشه سر دختر نه بابای عروس)

گفت تو همینجور مثل قبل شیطون و خوشگلی 

دستامو ول نمیکرد تو بغلش فشارم داد

حالا خوبه عروسی دخترش بود ما رو ول نمیکرد هرچی صداش میزدن انگار نه انگار 

اس های اقایی یادم میومد میخواستم بزنم زیر گریه

نه که ناراحت بشم نه اصلا ی جوری میشم دست خودم نیس

تو خوش باشی منم خوشم

گفتم من زمانی خوشم که دستام توی دستات باشه

الهی قربونت برم من

ایشالله خانمی کنم برات

من تیگاهت بتونم باشم ایشالله

اگه گفتی دارم چیکار میکنم

داری عکسامو نیگاه میکنی

اره عشقم

تو چشمای منم اشک شادی جمع شده ایشالله عروس و دوماد بعدی ما باشیم

گریه نکن فداتشم

دست خودم نیس

حالا بخند تا دلم شاد بشه دلت شاد بشه

اینم نیش باز تا بناگوش

الهی قربونت برم

همش مثل چی توی ذهنم میچرخید

شام از گلوم پایین نرفت هیچی نخوردم

عجب فضای سنگینی شده بود

میخواستم فقط اون مجلس تموم بشه و بیام بیرون

شام خوردن و امدیم بیرون

دایی  دیگمو دیدم اونم بغلم کرد گفت چطوری 

گفتم خوبم دایی دوره گرد(بخاطر سفر های که میره و هیچ سر کاری درست نمیمونه)

دوباره دایی خودشو رسوند (بابای عروس)

دوباره پیشونیمو بوسید گفت کجا میخوای فرار کنی

گفتم من که فرار نکردم گفت بیا شاباش بهت بدم

گفتم اونو بذار زیر سرت اینو چیکارش کنم

میخنده و میگه عروسیت جبران میکنم  اس داده کجایی؟

ایشالله راه افتادیم خونه

چقد فضای سنگینی بود

* ایشالله عروسی تک تک دوستای مجرد و دم بخت (این جمله دقیق زمانی از دهنم درامد که عروس و دوماد با هم دیدم)

* ایشالله خوشبختی و عاقبت بخیری

  • ادم و حوا

نظرات (۱۱)

عروسی خودت ایششششششششششششاله

پاسخ:
پاسخ:
ایشاللللللللللللله
ایشاله

پاسخ:
پاسخ:
ایشالله
  • ماری گیس بریده♥
  • انشالله همش مستجاب میشه ایشالله عروسی خودت روبیای خبرشو بدی

    پاسخ:
    پاسخ:
    ایشالله
  • ماری گیس بریده♥
  • خیلی اون اخر دعای قشنگی کردی

    پاسخ:
    پاسخ:
    میدانم خوشحال و ذوق کردنت مشخص بود
    انشاللهعرووووووس خانوم آیتده

    پاسخ:
    پاسخ:
    ایشالله
  • ·٠•● بــ•_•ـانوی آب و آتیش ●•٠·
  • انشااااااااااااااااااااااالله عروسی بعدی عروسی شما

    پاسخ:
    پاسخ: ایشالله
  • ▪●●بـهار نارنج●●▪
  • این وب قبلیمه برگشتم توش اگه خواسی بیا

    پاسخ:
    پاسخ: مرسی بهارنارنج
    انشالله عروسیت

    پاسخ:
    پاسخ:
    انشاللللللللللللله
    جدی کفشو زد تو سرت؟؟؟
    منم یه بار خاله ام کفش زد تو سرم
    خیلی باحال بود کلی خندیدم


    پاسخ:
    پاسخ: نه بابا چی رو زد

    دست کشید به سرم
    سلام.
    خلاصه دهن ما رو آب انداختی
    ______________________________
    عجب بابای عروسی
    چقدر دوست داشته
    نشنیده بودن باید دایی عروس دست بکشه.
    ولی شنیدم که کفش عروس بزنن تو سر آدم بختش باز میشه


    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام
    من دهن اب انداختم؟
    اره دایی منه دیگه
    دایی عروس نه بابای عروس دست کشید سرم
    شوخی میکنه بنده خدا
    ایشالله

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی