.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

اولین پنج شنبه پاییزی

جمعه, ۵ مهر ۱۳۹۲، ۰۷:۳۱ ق.ظ
بسم الله

سلام 

دیروز با وجود کلی کاری که داشتم حالمم بسیار مساعد نبود و دل درد اذیتم میکرد

نشد بیشتر بخوابم

البته خواب که نه کمی استراحت تا دوای دردم بشه 

اما نشد که بشه

زنگ تلفن نذاشت راحت باشم و منو بسمت خودش میکشوند

تا 12.30 بر همین منوال بودش

نزدیک رفتنم به بیمارستان شد اما هنوز هیچی نخورده بودم

ی چای نبات کم رنگ درست کردم و

بعدشم ی دونه سیب و خیار خوردم 

ی ساندویچ نون پنیر سبزی برای بیمارستان درست کردم

راهی شدم با سفارشات همکارم

بیمارستان که رسیدم باز بوس بوس کردن من شروع شد

ی نیروی خدمات عوض کردن خداروشکر که مامان بیمارستانم هنوز بودش

رنگش پریده و بی حال

گفتم یوقت بخودت نرسی ها خو ی چیزی بخور ببین ضعف کردی

گفت دارم میرم خونه گفتم مواظب خودت باشی ها

هیچی شیفت گرفتم و نشستم

گفتم خدا کنه روز خلوتی باشه اما نمیدونستم شیفتمان از شلوغی به کجاها که نمیکشه در عرض ی ساعت 60 نفر پذیرش کردم اونم با یدونه دکتر

خداروشکر که دکترمون خانوم بود راحت بودیم 

ساعتای نزدیک چهار بودش خدمات سالن برامون چایی اورد چایی نصفه خورده بودم(از این شکلک تازه خوشگلترما ی چادر خوشگلم سرمه) که همکار انکال و کمکی امد با ی ظرف غذا (چلو گوشت آتیشی بوش درمانگاه برداشته بود اساسی) گفت بدو بیا ناهار

گفتم من الان نمیخوام جات خالی ساندویج خوردم گفت این نذری هستش گفتم میبرم قسمت هرکس شد بخوره

خلاصه منم رفتم نشستم به خوردن

تعارف ندارم خلاصه خوردیم امدم دیدم هنوز بخش درمانگاه داره میترکه از شلوغی

زنگ زدم به دکتر که واقعا شلوغ شده لطف کنین و بیاین

من و خانوم دکتر رفتیم توی اتاق رست استراحت کنیم

یدفعه همکار انکال امدش و اسم مادربزرگمو اورد گفتم اره مادربزرگمه کوجاس

گفت هنوز نیومدن با شما کار داشتن گفتم شاید الکی میگن 

گفتم سریع ی نوبت بزن به خانوم دکتر نگاهی کردم گفتم خانوم دکتر میبینینشون؟گفت چرا بهارخانمی نبینمش 

خلاصه تا عمه کوچیکه با مادربزرگ همون بی بی جانم امدن

منم رفتم قسمت گذیرش دفترجه رو دادم منشی جلوی در

چون رنگ و قیافه بی بی که دیدم خودمم هول کردم

یهو دیگه نفهمیدم از اتاق کی امدن بیرون

دویدم بیرون از درمانگاه دیدم نشستن بیرون

گفتن نوار قلبو تست قندخون

دفترچه رو برداشتم و رفتم توی اورژانس عمه کوچیکه بدو همراهم میومد

رفتیمو نوار قلب گرفتن و تست قند

یهو گفتن 400

سریع بردم درمانگاه نامه بستری بنویسن

چون میدونستم ببرنش خونه

نصف شبی دوباره راهی بیمارستان میشن

که نوار قلبشم مشکل داشت

چون عمه و عمو اماده بودن

گفتم من وامیستم تو برو نوار قلبای قدیمی رو بیار دکتر نوار قلبای قدیمیشو میخواد

حالا اینور ماجرا در نبود عمه

بی بی: بهار چرا اوردنت بستریت کردن

من:

بی بی : چرا مواظب خودت نیستی خو

من: بی بی من که چیزیم نیست

یعنی قسمت اورژانس مکالمه بی بی رو میشنیدن زیر خنده شده بود

پرستار و خدمات و مریض و همراه

اونقد که خودکشی اورده بودن داشتم روانی میشدم

تا عمه امدش و به دکتر نشون دادم

گفت 20 واحد انسولین زدین؟

گفتم بله اقای دکتر زیر جلدی زدیم

گفت 2 ساعت تحت مراقبت

خلاصه توی اون هیری ویری رفتم درمانگاه یکم کمک همکارم دادم تا اوضاع اونجا اروم بشه و رفتم پیش عمه

یعنی تا 8 دنبال این دکتر دنبال اون دکتر بودم

به عمه گفتم یعنی اگه تو رو میفرستادم دنبالشون

هنوزم سرگردون بودی چون از استراحت و نماز و شام و ایناشون خبر نداشتی

خلاصه دوباره نوشتن تست قندخون و نوار قلب 

دیدیم شد 222 قندخونش

نامه ترخیص گرفتم

ساعتای 7.5 یا 8 بود چون زنگ زده بودم به آقایی نگران نشه از نماز یادم رفته بود گوشی برداشته بود دوباره زنگ زدم و گفتم نگران نشی من بیمارستانم برای بی بی

ساعتای 9 بود خونه رسیدم هلاااااااااااااک شدیم 

عمو گفتم منو ببر خونه

بی بی خیلی همراه خوبیه 

عمو زد زیر خنده گفت اتفاقا نگهبان جلوی در گفته مادرتون به همکار ما اینجوری گفته

گفتم اره عمو نبودی کلا بیماارستان رو سرمون گرفته بودیم


* خدایا شکرت

  • ادم و حوا

نظرات (۶)

  • م.الف.گندم
  • الهی شکر که بخیر گذشته

    پاسخ:
    پاسخ:
    خداروشکر
    8 تیر 92
    شکر خدا که حالشون بهتره
    خدا حفظشون کنه

    پاسخ:
    پاسخ:
    ممنووووووووونم
  • بانوی آب و آتیش :)
  • ای جان

    پاسخ:
    پاسخ:
  • مامان خونه
  • مگه نگفته بودی دل درد داشتم ؟؟؟؟؟؟؟
    یعنی من چشام البالو گیلاس میچینه
    کامل و واضح بود توضیحاتت ممنون

    پاسخ:
    پاسخ:
    چرا دل درد دارم شدید
    من حواسم نبودش
    خواهش میشه منم زیاد بلد نیستم ها
  • مامان خونه
  • خدا بد نده بهار جون؟؟؟؟؟
    ممنم از لطفت حله از این به بعد با زدن اسم روی عکسا میام خدمتتون


    پاسخ:
    پاسخ: ممنونم
    خواهش میشه
  • ماری گیس بریده♥
  • چکاره هستی پرستاری؟یاتوپذیرش ...

    پاسخ:
    پاسخ: پذیرش درمانگاه یک بیمارستان

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی