.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

نگرانی ها

دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۲، ۰۵:۲۷ ق.ظ
بسم الله

سلام 

دیروز خدا بخیر گذروند و الان نشستم پای سیستم

صبح رفتیم بیمارستان بدلایل همون قرار قبلی که با رییس درمانگاه تامین داشتیم و نامه رو بردم بعد از اون همه دنبال گشتن برای مورد مربوطه تونستم پیداش کنم و اونو بدم

گفت جوابشو هفته دیگه بیا بگیر

بعدشم برای مغازه که مال پدرم بود و میخواستن ازش بگیرن حالا کدوم خیر ندیده چشمش به این مغازه نیم مثقالی ما هستش خدا لعنتش کنه که زندگی برامون نذاشته مغازه ای از سال 73 بنام پدرمه رو میخواد از چنگمون دربیاره 

اصلا موندم تو مال خودتو نتونستی نگه داری میخوای مال ما رو دربیاری

تو که میدونی این مغازه میره برای بیمه بابام

چرا میخوای شکر اب کنی خونمونو

نکن که به سرت میاد از من گفتن

بعدشم رفته بودیم که سبزی و بادنجون بگیرم مادر پیاده شد من و بابا میخواستیم ماشین پارک کنیم با هم بریم 

که ی از خدا بی خبر بدون زدن راهنما پیچید جلو ما 

خدا بهمون رحم کرد سرعتمون زیاد نبود و گرنه خدا میدونه چی میشد

هیچی رفتیم یکم جلوتر دنبال پارک بودیم

میخواستیم پارک دوبل کنیم که همون ماشینی احمق اومد نزدیک ماشین ما پارک کرد فک کنین وسط خیابون شروع کرد به فحش دادن

تا امدم ببینم چی میگه پرید از پنجره و گردن بابا رو فشار دادن

گفتم بی شرف ول کن تا زنگ بزنم 110 ببینم کی نامرده 

ول کن فحش میدی 

خلاصه بزور بابا تونست از ماشین پیاده بشه که اون روانی سوار ماشین شد با سرعت به سمت بابا 

ی پسره جوون خدا بهش خیر بده بابا رو هول داد به کنار خیابون

اون روانی رفت فقط تونستم نصف شماره پلاکش بردارم

حال خودمم خراب شد

امدم پایین از ماشین گیج میزنم

حالا رفتیم پیش مامان 

برگشته میگه خب برای خودتون گردش میکنین

گفتم اره کم مونده بود راهی شهربانی بشیم و امروز اداره هامون تکمیل میشدش

برگشتیم خونه 

و 350 تا سبزی به خودم نیگاه میکردش 27 کیلو بادنجون و 8 کیلو پیاز به مامان

تا 5 بعداظهر داشتم سبزی پاک میکردم

یکی یکی انگشتام چسب بارون شد

دیگه به خونریزی افتادن و سوزش ودردش که دیگه هیچ

میخواستم ظرف بشورم انگار اتیش میریختم تو دستام

فعلا برای خیاطی ی جورایی تصمیم گرفتم فعلا نرم جون با حرفای که بهم زدن کلا تا کارمو تموم نکردم دنبال کار دیگه نمیرم 


* خدایا شیطان ازمون دور کن

* خلاصه نویسی میکنم چون واقعا با نوشتن دارم اذیت میشم

  • ادم و حوا

نظرات (۳)

  • بانوی آب و آتیش :)
  • اون احمق دیگه کی بود
  • بهـــــــــــــار
  • وای بهار چه خطری از سرتون رفع شده بعضی ها اصن فک می کنن خیابون ماله باباشونه

    انشااله همه چی به خوبی درست میشه



    پاسخ:
    پاسخ:
    انشالله
    الهی بگردم غصه نخور گلی انشالله به هم میرسین زودِ زود



    پاسخ:
    پاسخ:
    انشالله

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی