پیوست به مطلب مادر
اینجا رو نمیخونی مطمئنم اما ی جایی هست که حرف دلمو میزنم
امروز واقعا دل میخواست توی خونه ما موندن
اخرش امدم اتاق ی دل سیر گریه کردم
شرمندم که کاری نمیتونم بگم جز دعا
این روزا در اصل روز به روز بهونه های بابا بدجور رو اعصابمونه
اما ما هرجور که شده و ی دقیقه از این محیط دور میشیم اما تو پا به پا آحر به آجر این خونه باید توی خونه باشی
نه مادر داری نه پدر داری نه کسی که بتونی بری پیشش
حتی سرخاک رفتن هم برات آرزو شده
کلا خودتو محصور کردی توی خونه
نمیدونم چی باید بگم فقط بایو بنویسم که خفه نشم
نه گذشته خوبی داشتی نه امروز خوبی
آینده رو هم نمیدانم چگونه است
مادر کماکان مانده ام چگونه کمک حالت شوم
امروز گفتی مادر بمیره برات
گفتم مادر نگو این حرفت چیه
گفتی دستاتو میگم اینجوری شده
گفتم مادر من خجالت نمیکشم نهایتش اینه که با دوست و همکار دست نمیدم
گفت شرمندتم
گفتم مادر نگو جان من اینجوری نگو
این روزا بابا خیلی بهونه گیری میکنه
دیگر چاره ای نیست
فقط مادر نشکن بهت احتیاج دارم به وجودت توی زندگی احتیاج دارم
قراره خیلی کارا یادم بدی مادر
قراره چادر سفید بنداری سرم راهی خونه بختم کنی مادر
باید مادری یادم بدی مادر
باید صبوریتو بهم یادم بدی
باید یادم بدی خودم اگر گرسنه بودم شوهرمو بچم گشنه نمون مادر
مادر اموخته ها رو هنوز یادم ندادی
نگذار بدون آموخته ها شکسته بشی
تو برای من همون مادری که زمانی دکتر بهت گفت این بچه احتمال زنده ماندنش کمه نگهم داشتی و با امید بزرگم کردی
مادر حرفایم زیاد است
اما اشکایم دیگر امان نوشتن نمیدهند
- ۹۲/۰۶/۲۷