درهم نوشت
منم بی خبر
تازه ی ساعته خبر دار شدم
اشکام دونه دونه میره پایین نمیدونم چرا
دلم خیلی خیلی میخواست منم باشم اصلا احساس خفگی بهم میده
نمیدونم کی این روزا تموم میشه اما میدونم دیگه چیزی نمونده
عصر بهت زنگ زدم خوش و خرم
اما الان ی بغض راه گلومو گرفته
نشستم دارم آیین نامه میخونم
دلم بشدت گرفته
خدا کنه حداقل همین گواهینامه رو بگیرم بره و با خیال راحت تو رویاهام رانندگی کنم و بشه واقعیت
رانندگی دوس دارم اما نمیدونم چرا اون همه اتفاق افتادش و نشد تمومش کنم
میدونم خدا این روزها تموم میشه
امروز سر شیفت خیلی هوایی شده بودم
اصلا تحمل نداشتم بمونم دلم میخواست حرف بزنم
اخرشم 6.30 دووم نیوردم و زنگ زدم
کلی حرف زدیم
بعد از بیمارستان امدم خونه
ی چای و میوه خوردم وامدم پای سیستم
بعدش رفتم شام
امدم و فهمیدم تولد بچه دایی کوجیکه اس
تولدت مبارک کوجولو
نمیدونم شاید بخوابم
شایدم بشینم بخونم
خدایا شکرت
- ۹۲/۰۶/۲۶