.

.

.

اینجا ما هستیم و خدامون

-----------------------------
با قراردادن این عکس
به عنوان
عکس پروفایل وبلاگتان
به جمع ما بپیوندید
+عشق

http://nomovement.blog.ir/

سفرنامه امامزاده(2)

يكشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۲، ۰۴:۵۶ ق.ظ
دیگر شب را خوابیدیم

و یخ نمودیم دم دمای صبح

اخرش زنگ زدیم اقایی بیدار نمودیم و اس دادیم 

دیدیدیم فایده ندارهو اذان گفتن 

و هرچی مادرمان راصدا  زدیمکه برویم دعای ندبه بیدار نشد

رفتیم وضو گرفتیم و رفتم امامزاده

اما خیلی خلوت بود هرگوشه ای که نیگاه میکردی دراز کشیده بودن و کسی دور ضریح نبودش

فک کردم دعا تموم شده نمازموخوندم و کمی گذشت 

رفتم اون قسمت دیگه

خانمی روی ولیچر بود با دخترخانمش همراه شدم

سلام و احوال پرسی کردم وگفتم شما ساکن همینجا هستین؟

گفتن بله گفتم دعای ندبه اینجا هستش یا تموم شده

که گفتن نه هنوز شروع نشده و نمیدونم چرا اینقده امروز دیر شروع کردن

شروع کردم به خوندن و سوره یس و دعای روز جمعه وچند دعای دیگر

از دیشب که راهی اونحا شده بودم خیلی اسم ها در ذهنم تداعی میشد

دعای ندبه رو شروع کردن

کم کم تعداد زیاد میشد و زیادتر

عجب محفلی شاخته بودم برای خودم

آقاجان نزدیک ولادته صدامو میشنوی؟

اشکایم میرفت بی گدار به گریه زده بودمو خودم خبر نداشتم

گفتم آقا امشب مهمان بودمو الان مهمانم

من روسیاه دست خالی برنگردون التماس دعا زیاده

درسته که کسی بهم التماس دعا نگفتش و چون خبری نداشتم اما خیلیا توی ذهنم رژه میرفتن

دعا تموم شد و ی صبحونه مهمان شدیم و صبحانه ام را تبرکی برداشتم و رفتم سمت چادر و ماشینمان

دیدم تازه بیدار شدن و محفل صبحانه براهست

صبحانه را به تیکه تیکه های کوچک برش دادم و قدری به همه رسید

برای تبرکیش

صبحانه ای خوردیم و ظرفای دیشب و صبحونه را برداشتم و رفتم به سمت ظرفشویی

در همان حال تنهایی نشسته بودم و رویم به امامزاده بود نمیدانم چی خواستم که دست خانمی بر بین زانو و شکمم رفت و گفت دخترم شما که مسافری التماس دعا 

صورتمو برگردوندم و خانمی مسن و سالخورده که بزور راه میرفت سبدی پر از ساندویچ های آماده ای داشت که به من اولیشو داد و گفت هرچی بخوای دست خالی نمیری نگران نباش

ما هم خوشحال برگشتیم به سمت چادرمان

یهو  مادرم گفت بهار تو چیکار کردی هرجا میرویم نذری بهت میدن 

گفتم والا خودمم موندم که سعادت دارم و این نذری ها نصیبم میشود

دیگر اون ساندیچ دادیم به مادرمان در کیفش نهاد و رفتیم برای جمع آوری وسایل 

 عازم رفتین به مدرس شدیم

مدرس به به عجب نوایی پیدا کرده بود از 6 سال پیش

6 سال پیش هنوز اماده نبود حتی سنگ فرشای جلو ورودی کامل نشده بود

اما الان برای خودش مهمان سرا و کتابخانه و موزه و قسمت اداری پیدا شده بود

عکس چندانی نگرفته ام اما سعی میکنم چندتا به یادگاری بگذارم

این سفرنامه همچنان ادامه دارد.....

  • ادم و حوا

نظرات (۴)

دقیقا خیلی با صفا میشه وقتی دعای ندبه رو تو ضریح باشی
اما نمیدونم چرا بعضیا تو زیارت که میرن فک میکنن خوابگاهه و چنان دراز میکشن و میخوابن
زیارت قبول
خوش به سعادتت که نذری قسمتت میشده

پاسخ:
پاسخ:
ممنووووووووووونم
سعادت دوباره نصیبم بشه انشالله
  • بانوی آب و آتیش :)
  • شما روی چشای ما جا داری

    پاسخ:
    پاسخ:
    بلی بلی میدونم
  • بانوی آب و آتیش :)
  • عزیزم فقط داری میای رو بگو من به بهونه مسافرت قایم شمما کلا مهمان نوازیم

    پاسخ:
    پاسخ:
    مهمان نواز/؟؟؟؟
    حالا نترس بخوام بیام نمیام خونت فقط سفارش میدم برام بیاری
  • بانوی آب و آتیش :)
  • دعای ندبه توی یه چنین محفلی فوق العاده ارامش بخشه. خوش به سعادتت انشاالله یه عیدی توپ میگیری امسال

    پاسخ:
    پاسخ:
    بلی بلی سعادتی که فک میکردم خواب افتادم و از دعا موندم
    اما در کمال ناباوری نه تنها به دعای ندبه رسیدم چند تا دعا دیگه تونستم و خوندم

    خیلی یادتون کردما گفته باشم

    انشالله همه حاجت روا بشیم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی