سفرنامه امامزاده
جمعه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۲، ۰۵:۴۰ ب.ظ
اماده شدیم برای سفر
منم میخوایستم لباس هایم را عوض کنم تقریبا آماده بودم
در حال عوض نمودن لباسا بودم که شلوار کوچک شده بود
منم بجان کمد افتادم و بدو بدو ی شلوار اوردم بیرون از بایگانی کمد
اما این قضیه شلوار نیم ساعت ی کمدی زیبا براه انداخت
راهی سفری شدم به امامزاده سید مرتضی و سید حمزه
ایندفعه هم با جمعی 20 وچند نفری
ساعت 3.5 راه افتادیم و نمیدانم چقد در راه بودیم
سرنشین جلو شدم و مادرم در صندلی عقب برای دراز کردن پاهایش سر نشین عقب شد
و برادر کوچکم در ماشین داداش دومی نشست
وسایلمان اماده بود و شام شب را هم آماده کرده بودیم
رسیدیم و قرار شد کمی استراحت کنیم
اما من امامزاده را که دیدم دیگر چشم و گوش و پا و دست و هیچی را حس نمیکردم
روانه راهی میشدم که نمیدانستم با پا میروم یا با دل
زمانی فهمیدم که سر نماز بودم
- ۹۲/۰۶/۲۲