انتظار ِ من
چهارشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۲، ۰۵:۰۳ ب.ظ
من با ی کلاه خوشگل حصیری سفید و زرشکی
توی باغچه کوچیک حیاط خونمون قدم میزنم و منتظر لحظه دیدارمونم
کمی اینطرف اونطرف نیگاه میکنم
دست میکشم روی گلای حُسن یوسف و شمعدونی ها
صدای مرغ عشق ها منو بخودم میاره
میرم و ظرف آب پر میکنم و دوباره برمیگردم سمت آلاچیقی که توی ی روز پاییزی باهم ساختیم
رومیزی که خودم دوختم مرتب میکنم و گلای خشک شده توی گلدان میبرم روی کمد جلوی درب ورودی میذارم
ی دسته گل تازه از باغچه میچنم و میذارم گلدون وسط میز
منتظرت میشینم
امیدم به توست خدایا
- ۹۲/۰۶/۲۰
به جوانه زدن...
سلام می کنی چشمت مست تماشای گنبد طلا می شود...
بو می کشی تا ریه هایت پر شود از عطر حضور نگاه مهربان امام رضا
و احساس تازگی اندیشه های خسته ات را فرا می گیرد...
زیر لب زمزمه می کنی یا ضامن آهو یا غریب الغربا حواست به من هست؟
دلت را جا گذاشتی در حرم و گره اش زدی به ضریح امام رضا...